*****به خود بنگريم، به اطرافمان، به خود بيانديشيم، به اطرافمان، توجيه‌گريها و فلسفه بافيها، شك و ترديدها، يأس و نااميديها را كنار بگذاريم، تصميم بگيريم، برخيزيم و حركت كنيم. هر جا كه هستيم، در هر سن و سالي، با هر عقيده و ديني... بياييم قبل از آنكه عالِم باشيم، دانشمند باشيم، مخترع و كاشف باشيم، تاجر و كاسب باشيم، كارگر و كارمند باشيم، سياستمدار و سياستگذار باشيم،...، انسان باشيم، انسان باشيم، انسان باشيم*****

چهارشنبه، تیر ۰۵، ۱۳۸۷

حقوق زن از دیدگاه قرآن




بسم الله الرحمن الرحيم




مسئله‌ي زن و حقوق اجتماعي آن يكي از موضوعاتي است كه در اين چند سال اخير نقل هر محفلي گرديده است. بخصوص در اين دوران به جهت قرار گرفتن دين اسلام در معادلات سياسي توجه بيشتري نسبت به گذشته به اين مقوله شده و مي‌شود. اين امر باعث گرديده كه دو تفكر در مقابل هم صف آرايي نموده و يكديگر را به باد انتقاد و اتهام بگيرند. دسته‌ي اول پيروان تفكر سنتي هستند كه معتقدند دين اسلام به زن ارزش و منزلت داده و مخالفين خود را متهم به بي‌بند و باري نموده، معتقدند طرفداران انديشه‌ي برابري زن و مرد قصد دارند با شعارهاي عوام پسند، فحشاء و هرزگي را در جامعه رواج دهند. دسته‌ي دوم كساني هستند كه معتقدند، دين اسلام، زنان را نصف مرد حساب كرده و از اين رو زنان را در جايگاه دوم اجتماعي قرار داده است و به اين طريق حقوق فردي، شخصيتي و اجتماعي او را نابود ساخته است. از اين رو اين دسته طرفداران انديشه‌ي سنتي را به تحجر و واپسگرايي متهم مي‌كنند





آنچه كه به نظر بنده باعث تقابل اين دو انديشه گرديده؛ عدم شناخت درست از تفكر يكديگر است و متاسفانه، همچون ادوار گذشته بجاي آنكه صاحبان انديشه‌هاي مختلف سعي كنند با يكديگر گفتگو نموده و با مباحثات منطقي و اصولي به يك نتيجه مقبول دست يابند؛ تنها نظر خود را بيان كرده و سپس گوش خود را براي شنيدن استدلالهاي طرف مقابل مي‌گيرند. اين بيماري مزمني است كه بسياري از انديشمندانمان به آن دچار هستند و اميدوارم روزي به حدي برسيم كه سعي نكنيم تنها متكلم وحده باشيم بلكه گوشي براي شنيدن هم داشته باشيم





به هر حال در اين جلسه سعي دارم در مورد «زن در اسلام» بحثي اجمالي نمايم شايد برخي از سوء تفاهمات رفع گردد. در بحثم سعي دارم هر دو انديشه را در نظر داشته باشم و به هيچ عنوان نيز قصد ندارم كه آن دو انديشه را تاييد كامل يا رد نمايم. تنها مي‌خواهم آنچه را كه فهميدم عرض كنم. گفتارم تنها نظري است كه با تحقيقاتي كه كردم پيدا كردم، اما آن را مطلق نمي‌دانم. اميدوارم شما آن را تكميل كنيد و نواقصش را رفع نماييد





آيا زن و مرد با هم برابرند؟





يكي از مباحثي كه تنش بسياري را بين آن دو دسته مذكور بوجود آورده؛ موضوع برابري زن و مرد است مولید اين تنش نيز به دو علت است اول: عدم شناخت و درك درست جناح سنتي از اين مبحث و دوم: عدم شفاف سازي جناح غير سنتي در مورد برابري زن و مرد است. آيا زن و مرد با هم برابرند؟ اگر سوال اين طور طرح شود جوابش اين است: كه خير زن و مرد برابر نيستند. اما اين به آن مفهوم نيست كه مرد بر زن ارجحيت دارد يا زن بر مرد. بلكه عدم برابري زن و مرد در خلقت آنها است. يعني از هر كدام كارهايي برمي‌آيد كه از جنس مخالف ساخته نيست و در اين خصوص تصور نمي‌كنم كسي اختلافي داشته باشد. اساسا طرح اين سوال غلط است و داراي ابهام




زن با مرد برابر است، در چه چيز برابرند؟ آيا انتظار اين است كه كارهايي را كه زنان انجام مي‌دهند و يا برعكس، مردان انجام مي‌دهند؛ جنس مخالفشان هم انجام دهد؟ اين كه كاملا امكان پذير نيست پس بايد مشخص كنيم كه منظور از اين برابري در چه بخش و مسئله‌اي است تا بتوان به نتيجه‌اي درست رسيد. اگر درست توجه كنيد خواهيد ديد كه هر دو طيف سنتي و غير سنتي در برابري زن و مرد چندان اختلاف ندارند بلكه تمام اختلافات زماني بوجود مي‌آيد كه سلايق و گرايشات گوناگون در اين ميان داخل مي‌شود. يك عده الگو برداري عربي دارند، يك عده غربي! هر دو گروه هم تنها حرف و عقيده خودشان را درست مي‌دانند. ديگر نمي‌انديشند كه مردم داراي يك فرهنگي هستند و هر فرهنگي را نمي‌توانند بپذيرند. ما جامعه شناسيمان ضعيف است. آقايان، عزيزان قبول كنيد كه ما شناخت درست و دقيقي از اجتماع ايراني نداريم. هر گاه اين ضعفمان را قبول كرديم تلاش مي‌كنيم تا آن را برطرف كنيم. اما صد افسوس كه كسي قبول نمي‌كند. همه مي‌گويند جامعه‌ي ايراني را بخوبي مي‌شناسيم! بعد مي‌آيند طرح مي‌دهند، مردم هم استقبال نمي‌كنند. اين دور تسلسل باطل هنوز هم ادامه دارد. بهر حال زن با مرد در خلقت برابر نيست و بحث برابري در اين مورد غلط است؛ بلكه بايد صحبت از عدالت بين زن و مرد را مطرح كرد؛ به اين معني كه هر يك از اين دو در جايگاه خود مي‌توانند نقش خويش را در اجتماع و خانواده ايفاء كنند. اما آنچه كه منظور نظر طراحان برابري زن و مرد است؛ برابري حقوق اجتماعي زن و مرد است و اين حرف درستي است. آيا زن و مرد داراي حقوق برابري در اجتماع هستند؟ اگر سوال اين گونه طرح شود، جواب اين است: آري زن و مرد داراي حقوق برابري هستند. در اين جا اين سوال پيش مي‌آيد كه: اگر زن و مرد داراي حقوق برابري هستند پس چرا دين اسلام زن را نصف مرد حساب كرده؟ جواب اين سوال مفصل است ولي بنده سعي مي‌كنم بطور اختصار مطلب را روشن كنم





آيا اسلام زن را نصف مرد حساب كرده؟





غالب كساني كه چنين اعتراضي را طرح مي‌كنند استناد به برخي از آيات قرآن دارند كه در آن حقوق زن نصف مرد قرار داده شده مانند آيات ارث، حدود و ديات و شهادت. به استناد اين آيات زن نصف مرد است و از اين رو مرد بر زن اولويت مند است. اين درست است كه در برخي از آيات قرآن زن نصف مرد داراي حق و حقوق است. سنتگرايان در مقابل اين اشكال پاسخهايي دارند كه تا كنون نتوانسته طيف مقابل را قانع كند و البته حق هم دارند. اما واقعا اسلام زن را نصف مرد مي‌داند؟ از آيات قرآن كه چنين بر مي‌آيد. ولي لازم است كه توجه دهم كه اين آيات در زماني نازل شده كه زن در جامعه‌ي عرب جاهلي نه تنها ارزشي نداشت بلكه جزو اموال مرد به حساب مي‌آمد و حتي به عنوان ماترك مرده بين وراث تقسيم مي‌شد. اگر كسي ميمرد پسر بزرگ مي‌توانست مادر خود را به عنوان ارث براي خود بردارد و جزو همسران و كنيزان خود قرار دهد. شرايط به اينگونه بود، كه حتي براي مادر خود احترامي قايل نبودند و او را به عنوان ماترك پدر تصاحب مي‌كردند. قرآن در چنين محيط سخيفي نازل شد. در چنين جامعه‌اي، اسلام توانست به زن حق و حقوقي دهد و او را به عنوان يك انسان داراي حق نمايد. به مادري كه تا ديروز جزو ماترك حساب مي‌شد يك هشتم ارث دهد و فرزندان را از دست اندازي به مادر خود بر حذر دارد. اين كار بزرگي بود؛ كه در چنان محيطي بتوان ارزش زن را تا حد نصف مرد بالا آورد. مطمئنا اگر جامعه‌ي آن زمان بيشتر از اين گنجايش داشت، قبول كنيد كه اسلام حق زن و مرد را برابر اعلام مي‌كرد. اما بيشتر از اين گنجايش نداشت. آيات را با ديد امروزي خود نبينيد. نگاه كنيد شرايط زماني چگونه ايجاب مي‌كرده و سپس بانديشيد كه اگر پيامبر در اين زمان مي‌بود، با توجه به شناخت اجتماعي و فكري كه او داشت، الآن چه مي‌كرد؟ يقينا اگر پيامبر امروز مي‌بود و قرار بود قرآن امروز نازل شود حقوق زن و مرد برابر اعلام مي‌شد، چون جامعه گنجايش پذيرش آن را دارد. اما آن اجتماع بدوي گنجايش پذيرش بيش از نصف را نداشت. تازه اين نصفه را هم به زور قبول كردند. اين تصور ايجاد نشود كه خدا يا پيامبر از مردم براي بيان احكام ترس و واهمه داشت. اينگونه نيست. خداوند طبق درك و منطق مردمان سخن مي‌گويد. چندي پيش عزيزي آمد و تعدادي از آيات قرآن را به بنده داد و فرمود اين آيات كه در مورد آسمانها و زمين، و بوجود آمدن جنين است از نظر علمي مردود است. آيا خدا نمي‌دانست كه روزي بشر به اين حقايق دست پيدا مي‌كند و متوجه خواهد شد كه اين نظرات اشتباه است؟ عرض كردم شما چه نتيجه‌اي مي‌خواهيد بگيريد؟ فرمودند: نتيجه اينكه اين كلمات نمي‌تواند از جانب خداوندي باشد كه اين جهان را خلق كرده. اينگونه انديشه‌ها خيلي زياد شده و دليل هم دارد كه در جاي خودش عرض مي‌كنم. جوابي كه بنده به آن عزيز دادم الآن هم به شما عرض مي‌كنم . خداوند پيامبران و كتب را نفرستاده تا به بشر درس نجوم، زيست شناسي، پزشكي و ... بياموزد. خداوند پيامبران و كتب را فرستاده تا به بشر انسانيتش را يادآور شود و آدم بودن را بياموزد. آنچه که در قرآن در مورد آسمانها و زمین بیان شده برای اندیشه ی کوچک مردمان آن زمان است. خداوند انسان را خلق کرده تا دنیا را بشناسد و ناشناخته های جهان را کشف کند. بشر یک روزه به دانشها دست پیدا نکرده بلکه با تلاش و تحقیق به این علوم رسیده است. علم گذشتهگان از ما بسیار کمتر بوده و علم ما نسبت به آینده گان ناچیز است؛ زیرا بشر در حال کشف واقعیات دیگری است. قرآن با توجه علم و دانش کم آن زمان از مردم خواسته تا در عظمت و تنوع خلقت نظر کنند و به خالق پی برند. اکنون که علم گسترده تر شده بهتر می توان به عظمت خلقت پی برد.آن كساني كه سعي مي‌كنند از دل كتب آسماني، رياضي و فيزيك و شيمي و نجوم و حتي شنيده‌ام علم كوانتوم!! را بيرون بكشند بزرگترين خيانت را به دين مي‌كنند. آدم گاهي چيزهايي مي‌شنود كه نمي داند بخندد يا بگريد. شايد شما هم شنيده باشيد كه مي‌گويند بزرگان رياضي دنيا زماني كه در مسئله‌اي گير مي‌كنند مي‌آيند قم پيش فلان آيت الله تا مسئله‌شان را حل كند!!! يا از ناسا مي‌آيند!!! بنده نمي‌دانم اين شايعات را كي درست مي‌كند. از بعضيها بپرسيد مي‌گويند: دشمنان روحانيت. آخر عزيز من دشمن روحانيت اگر مستمسكي نداشته باشد كه شايعه درست نمي‌تواند بكند. وقتي من آخوندي كه نه در نجوم سررشته‌اي دارم نه در رياضي، نه در طب، نه در فيزيك و شيمي و زيست‌شناسي و زمين شناسي و... و در عين حال در مورد تمام اين علوم افاضه‌ي فيض مي‌كنم بايد هم اين داستانها را سر هم كنند. حالا خدا نكند كه يك طبيب در مورد يك مسئله ديني صحبتي كند. همه حمله مي‌كنيم كه مگر شما دين شناسي كه اظهار نظر مي‌كنيد؟! اما هيچ كس نمي‌گويد كه حضرت آقا مگر شما رياضيداني يا فيزيكداني يا زيست‌شناسي و… كه در آن علوم دخالت مي‌كني و اظهار نظر مي‌نمايي؟ الآن علوم تخصصي شده و بايد به تخصص احترام گذاشت و دخالت جاهلانه نكرد. حالا اگر ازهمين آقاياني كه سعي دارند علم كوانتوم را از قرآن بيرون بكشند در مورد برابري زن و مرد سؤال كنيد تمامي نبوغشان دفعة واحده پر مي‌كشد و نابود مي‌شود





نتیجه اینکه، درست است که در قرآن زن از نظر برخی حقوق نصف مرد است اما با توجه به روح فرهنگی قرآن و زمان نزول آن می توان چنین گفت که: اسلام حقوق فردي و اجتماعي زن و مرد را برابر مي‌داند از اين رو براي اينكه مطلب كاملا روشن شود لازم است جزء جزء مسايل را طرح كنم و شرح دهم





حجــاب





سؤال: چرا زن بايد حجاب داشته باشد؟ جوابي كه تا كنون شنيده‌ايم: حجاب زينت زن و نشانه عفت و پاكدامني اوست. همه چيز دست به دست هم داده تا فقط عفت و پاكدامني زن حفظ شود! پس عفت و پاكدامني مرد چه؟ ظاهرا مرد هر كاري كند خدشه‌اي به پاكدامنيش وارد نمي‌آيد! اما موضوع چيز ديگري است كه سعي مي‌كنم مختصرا توضيح دهم




آيه‌ي حجاب در سوره‌ي نور آيه 31 آمده. اما آيه‌ي قبل چنين مي‌فرمايد: «قل للمؤمنين يغضوا من ابصارهم و يحفظوا فروجهم ذلك ازكي لهم ان الله خبير بما يصنعون». يعني: «به مردان مؤمن بگو تا چشمان خود را از نگاه ناروا بپوشند و اندامشان را محفوظ دارند كه اين براي پاكيزگي شما بهتر است و البته خدا به هر چه كنيد كاملا آگاه است». اين كه مي‌فرمايد چشمان خود را از نگاه ناروا بپوشانيد يعني چه؟ آيا منظور همين است كه ما می گوییم؟ كه نبايد به نامحرم نگاه كرد؟ كاري كه اگر خوب نگاه كنيد اكثر كساني كه مذهبي هستند انجام مي‌دهند. يعني سرشان را پايين مي‌اندازند و به زنان نگاه نمي‌كنند. حتي زماني كه با زني صحبت مي‌كنند يا سرشان پايين است يا به جاي ديگري نظر مي‌اندازند. چنانچه بپرسيد چرا اين گونه رفتار مي‌كنيد؟ مي‌گويند: بايد از نگاه كردن به زن نامحرم پرهيز كرد چون ممكن است شيطان انسان را وسوسه كند. خوب توجه كنيد ما داريم به اين وسيله غير مستقيم مردانمان را هيز بار مي‌آوريم. ما به جوان خود غير مستقيم القاء مي‌كنيم كه اگر به زن نامحرم نگاه كردي بايد شهوتي شوي؛ اگر شهوتي نشدي به مردي خود شك كن. در صورتي كه قرآن نمي‌گويد نگاه نكن. مي‌گويد نگاه ناروا نكن. يعني زني كه بر تو نامحرم است -كه عرض مي‌كنم نامحرم يعني چه- را به ديد خواهر و يا مادر خود بنگر. اين آن فرهنگي است كه قرآن مي‌خواهد به ما بياموزد نه هيزي و چشم‌چراني. اين گونه تفسیرهای ناصحیح از دین جامعه را بجای آن که به سوی سعادت سوق دهد، به سوی فلاکت راهی خواهد کرد. روايت معروفي است كه مي‌گويد: «الانسان حريص علي ما منع» يعني «خصلت انسان به گونه‌أي است كه اگر او را از چيزي منع كني حريص‌تر مي‌شود» مولانا در كتاب فيه ما فيه در مورد اين روايت مثال جالبي زده. مي‌گويد: «اگر شما تكه ناني خشك را در پارچه‌أي بپيچيد و سعي كنيد آن را در پشت خود از دست رسي ديگران مخفي كنيد، مردم جمعا تحريك مي‌شوند تا ببینند در ميان آن پارچه چيست. در حالي كه اگر همان تكه نان را در گوشه‌أي از كوچه بگذاريد هيچ كس حتي توجه‌أي به آن نمي‌كند». بهر حال در آیه حجاب خداوند در ابتداء به مردان نصیحت می کند و سپس زنان مومن را مخاطب قرار داده و ابتداء همان نصیحتی را که به مردان کرده تکرار می کند که: چشم خود را از نگاه ناروا باز دارند. اینجا یک نکته قابل توجه وجود دارد و آن این است که بر خلاف تفکر برخی که تصور می کنند فقط مردان هستند که وسوسه می شوند؛ قرآن زنان را نیز دارای احساس می داند و از این رو به آنان توصیه می کند که از نگاه ناروا -که عرض کردم یعنی چه- حذر کنند. البته هیچ اشکالی بر آن عزیزان نیست چون غالباً گویندگان مرد هستند و متاسفانه به خود هم زحمت نمی دهند تا دریابند که زن هم مانند مرد دارای احساس است و با نگاه ناروا وسوسه می شود. خانمها عرض بنده را تایید خواهند کرد. سوال بفرمایید؛ خودتان خواهید دید که درست می گویم. رفتارهایمان هم در این عصر مؤید همین مدعاست. مثال عرض کنم؛ شما به رفتار همین سیمای خودمان توجه کنید، اگر زنی یقه ی پیراهنش در تصویری باز باشد یا آن را سیاه می کنند یا تصویر را چنان بزرگ می کنند که تنها قرص صورت دیده شود. چرا؟ چون مردان می بینند و ممکن است دچار گناه شوند. اما نشان دادن مردان نیمه عریان هیچ اشکالی ندارد، چون هیچ مردی با دیدن اندام مردی دیگر تحریک نمی شود. زنان هم که حس تحریک پذیری ندارند!. علی ایحال؛ آن چه که مورد اختلاف شده دنباله آیه است که دستور می دهد زنان سر و گردن و بدن خود را بپوشانند. اشکال گیرندگان می گویند که این دستور به زنان ظلم کرده و آنان را در محیط اجتماعی محدود کرده است و به این وسیله بین زن و مرد فرق گذاشته است. خب عزیزم بین زن و مرد فرق است. اگر به زن می گوید خود را بپوشان، نه از بابت این است که چون تو از مرد پایین تر هستی باید این کار را بکنی؛ بلکه از این جهت است که مردان را می شناسد. مردان نسبت به زنان خوددار نیستند و این یک ضعف مردان است. مسئله حجاب زن از جهت ضعف مردان است نه از جهت مقام زن. بنده تا حال ندیده و نشنیده ام که زنی به دنبال مردی افتاده باشد. ولی برعکسش را بسیار دیده ایم. زنان در کنترل احساسات خود از مردان قوی ترند. خب این فرق نیست؟ آ کاش مردان در این مورد کمی از خانمها یاد بگیرند. حالا نگوید: ای آقا در کشورهای اروپایی اصلاً این حرفا نیست. عزیز من هر کشوری فرهنگ خود را دارد و نمی شود طبق فرهنگ کشوری خاص برای دیگر کشورها نسخه پیچید. چنانچه نمی توان طبق فرهنگ ایرانی یا عربی برای اروپایی نسخه پیچید. ایراد ما این است که بدون توجه به فرهنگ غالب بومی می خواهیم نسخه پیچی کنیم. دست آخر همین می شود که الآن گرفتارش هستیم. اگر این واقعیت را درک کنیم که مردان ما در مقابل زن ضعیف هستند؛ و ما هم با خط دهی غلط به جای رفع آن؛ آن را تشدید می کنیم، شاید خیلی از مسایل حل بود. ولی متاسفانه چنین نیست و ما بجای آن که جامعه را به سوی خواسته قرآن سوق دهیم؛ به سوی تفسیرهای غلط خود از قرآن راهنمایی می کنیم و با چنین روشی نتیجه مشخص است. همینی می شود که می بینیم. جامعه ای با مردان هیز و چشم چران که تنها زن را وسیله ای برای ارضاء شهوت خود می بیند. حالا یک عده از حرف بنده سوء تعبیر نکنند که بنده به مردان توهین کردم!. متاسفانه در جامعه ی ما تا از قشری یا عده ای انتقاد می شود سریع وصله می چسبانند که شما توهین کردید. خیر آقا توهین نیست واقعیت است چشمتان را باز کنید واقعیت را ببینید. شکی نیست که مردان سالم و چشم پاک با قلب سلیم در جامعه ی ما هستند ولی اکثر مردان ما هیزند. حجاب، در چنین جامعه ای سپری است در مقابل ضعف مردان. حالا اگر با فرهنگ سازی و آموزش دهی صحیح این ضعف را توانستیم در مردان کنترل یا رفع کنیم؛ آن زمان مسئله حجاب منتفی است چنانچه قرآن در سوره نور آیه 60 به این مسئله اشاره کرده است





محرم و نامحرم





یکی از غلط های معروفی که در جامعه ی ما شایع است مسئله «محرم ونامحرم» است. آنچه که ما از مسئله محرم و نامحرم می دانیم این است که: محرم کسانی هستند که می شود با آنها دست داد و آنان را بدون حجاب دید و غیره. قرآن زنان محرم را در سوره نساء آیه 23 ذکر کرده که می توانید بخوانید. غیر از زنانی که در این آیه به عنوان «محارم» نام برده می شود به تعبیر ما «نامحرم» هستند. حال این محرم و نامحرم چیست؟ مَحرَم از ریشه حَرَمَ است که به معنی ممنوع شده می باشد. یعنی ازدواج با این زنان ممنوع است. مانند مادر، خواهر، برادرزاده، خواهرزاده، و الی آخر. غیر از اینها را می گویند نامحرم. یعنی ازدواج با آنها اشکال ندارد. بنابراین مرد و زنی که با هم ازدواج می کنند به یکدیگر محرم نمی‌شوند. زیرا که اگر با خواندن عقد ازدواج زن بر مرد محرم شود، می شود مادر یا خواهرش. این یک غلط معروفی است که در جامعه ما شایع است که خیال می کنند با خواندن عقد ازدواج به یکدیگر محرم می شوند. یعنی به هم حرام می شوند!. محرم اسم زمان مکان از ریشه حرم بود. پس وقتی می گویم محرم می شوند، یعنی حرام می شوند. در صورتی که کسی توجه به معنی این کلمه ندارد و به وجه تسمیه آن هم توجهی نمی کنند. بنابراین محرم آن کسی است که ازدواج با آن ممنوع شده و نمی توان با او ازدواج کرد. نه این که به محرم می شود دست زد و بی حجاب دیدش و نامحرم را نمی شود. مسئله محرم و نا محرم در مورد ازدواج است نه در مورد دیگر. یکی از زنانی که بر مرد محرم است زنی است که شوهر دارد. با زنی که شوهر دارد نمی شود ازدواج کرد زیرا در عقد مرد دیگری است؛ و همان طور که عرض کردم عقد ازدواج ایجاد محرمیت نمی کند. عقد ازدواج پیمانی است که زن و مردی با یکدیگر می بندند برای زندکی مشترک نه چیز دیگر



موضوع دست دادن با زن نامحرم هم از همان مبحث شیطانی شدن آب می خورد که عرض کردم. بدبخت آن مردانی که با یک دست دادن با یک زن غریبه از حال می روند. این چه فرهنگ و اندیشه ی تهوع آوری است. کمی به عرایضم توجه کنید. ما خودمان با رفتارمان اندیشه مان را داریم بیان می کنیم و با این رفتار به خودمان توهین می نماییم. ما با رفتارمان می گوییم که به حدی ضعیف النفس هستیم و تا حدی دید شهوتی داریم که اگر برای سلام یا خداحافظی با زنی دست دهیم عنان از کف می رود. این توهین به خودمان نیست؟ کجای دین اسلام گفته که خوردن بشره به بشره؛ یعنی پوست به پوست حرام است؟ خودمان حرامش کردیم. برای آنکه به خیال خود جلوی فساد اخلاقی را بگیریم. بنده نمی خواهم بحث فقهی کنم در جای خودش به آن نیز خواهم پرداخت ولی تقاضا می کنم توجه کنید که این افکار در نهایت چه نتیجه ای را در پی خواهد داشت. با این افکار به هیچ مدینه ی فاضله ای نخواهیم رسید کمااینکه نرسیده ایم





مرد می تواند تا چهار همسر اختیار کند؟





یکی از ایراداتی که بعضاً به اسلام می گیرند این است که می گویند: اسلام به مرد اجازه داده تا چهار زن را به ازدواج خود درآورد؛ در صورتی که زن تنها یک شوهر می تواند بکند و این یعنی تبعیض؛ و حال این که قرآن چنین دستوری را نداده و آیه ای را که به آن برای مشروعیت این کار به آن استناد می کنند در مورد چیز دیگری است




آیه مربوطه در ابتدای سوره نساء است که توصیه می کند به رعایت یتیمان و احتراذ از خوردن اموال ایتام. موضوع اجازه ی گرفتن چهار زن؛ برداشت اشتباهی است از این آیه. زیرا در این آیه، مسئله قسط به ایتام است. می فرماید که اگر چنانچه دیدید نمی توانید قسط را در مورد ایتام اجرا کنید می توانید مادرانشان را به زنی اختیار کنید. از این رو از مثنی شروع کرده؛ یعنی دومی. این به آن معنی است که اولاً مرد باید زن داشته باشد. دوماً زن دوم را نمی تواند دوشیزه بگیرد. سوماً آن زن باید دارای یتیمی باشد. این آن چیزهایی است که این آیه می گوید. در آخر توجه می دهد که اگر این ازدواج باعث می شود تا مشکلی در ازدواج اول پدیدار شود و مرد از رعایت عدالت بین همسران عاجز باشد از چنین ازدواجی صرف نظر کند. حال اگر عده ای هوس ران این آیه را دلیل بر مجوزی برای تعدد ازدواج گرفته اند بحثی جدا است




حالا شاید برخی اشکال کنند که برای رسیدکی به ایتام چه لزومی دارد که مادرشان را به زنی بگیرند؟ این اشکال درستی است اما باید توجه کرد که قسط چیزی بالاتر از رسیدگی و سرپرستی صرف است. بلکه منظور غیر از رسیدگی مالی، رسیدگی عاطفی است به گونه ای که یتیم احساس کند پدر دارد. این موضوع با ازدواج صورت می گیرد نه به صورت دیگری و اگر بشود، اسمش قسط نیست همان رسیدگی است. در هر حال اسلام به مرد اجازه گرفتن چهار زن را نداده و این برداشت غلطی از آیه مربوطه است




هرچند مواردی که عرض شد احتیاج به بحث بیشتری دارد ولی به همین مقدار بسنده می کنم و امیدوارم که به همین مقدار، مورد استفاده قرار گرقته باشد. اما در بین عرایضم عزیزانی سوالاتی را نوشته و به بنده دادند که نشان می دهد این بحث مورد توجه بوده است. بنا براین به مقداری که زمان باقی مانده است تعدادی از سوالات را می خوانم و انشاءالله در حد وسعم بتوانم پاسخش را عرض کنم





پاسخ به سوالات





دوستی سوال کرده: شما که می فرمایید اسلام بین زن و مرد برابری را قبول دارد چگونه است که در ایه ای می فرماید مردان بر زنان مسلط هستند؟




سوال خوبی کردید اما آیه را درست معنی نفرمودید. آیه چنین است «الرجال قوّامون علی النساء» کجا گفته: «الرجال مسلطون علی النساء» که از کلمه ی قوّامون برداشت مسلطون می کنید؟ متاسفانه بسیاری از این آیه برداشت تسلط را کرده اند و حتی در ترجمه هایی که در برخی قرآنها دیده ام نیز همین معنی را کرده اند. در حالی که قوّامون معنی خودش را دارد. قوّام به معنی «خوش قواره» و «خوش قد و بالا»ست که جمع آن قوّامون می شود. اگر بخواهیم معنی ظاهری از آیه داشته باشیم می شود: «مردان از زنان خوش قواره تر و خوش قد و بالاتر هستند» ولی اگر به معنی مفهومی توجه کنیم معنی چنین می شود: «مردان از نظر جسمی از زنان قوی تر و درشت هیگل تر هستند» واین تفاوتی است که خداوند بین زن و مرد در خلقت قرار داده. حالا نگویید که زنان زیادی هستند که از مردان درشت هیکل تر می باشند. یقینا زنانی هستند که از مردان درشت هیگل تر می باشند اما این امر عمومیت ندارد. آیه به اسنثنائات کاری ندارد. به آنچه که در خلقت عمومیت دارد اشاره می کند. مردان از زنان از نظر جسمی درشت تر هستند. این تفاوتی است که در خلقت وجود دارد و نمی توان منکر آن شد. اما شاید دلیلی که اکثرا از کلمه ی قوّامون برداشت مسلطون را می کنند دنباله ی آیه باشد. می فرماید: «الرجال قوّامون علی النساء بما فضّل الله بعضهم علی بعض وّ بما انفقوا من اموالهم» معنی که از این آیه می شود چنین است: «مردان را بر زنان تسلط و حق نگهبانی است. بواسطه آن برتری که خدا بعضی را بر بعضی مقرر داشته و هم به واسطه آنکه مردان از مال خود به زنان نفقه دهند» اگر توجه کنید اشکال از دو قسمت ناشی شده یکی لفظ «فضّل» و دیگری «انفقوا من اموالهم». کلمه ی «فضّل» اگرچه به معنی «برتری» است اما معنای دیگری نیز دارد وآن «زیاده تر» و «اضافه تر» می باشد و ظاهرا در قرآن غالب آیاتی که این کلمه در آنها به کار رفته معنی «زیاده تر» و «اضافه تر» مقصود بوده نه معنی «برتری» مانند آیه 253 از سوره بقره که در مورد پیامبران است و می فرماید: «تلک الرسل فضّلنا بعضهم علی بعض» اگر کلمه ی فضّلنا را در این آیه به معنی برتری بگیریم، معنای آیه چنین می شود: «برخی از پیامبران را بر برخی دیگر برتری دادیم» این معنا یک اشکال بوجود می آورد و آن تضاد با آیه ای دیگر است که می فرماید:«خداوند هیچ فرقی بین پیامبرانش قرار نداده» «لانفرق بین احد من رسله» در صورتی که در آیه قبل که اشاره شد خداوند می فرماید برخی از پیامبران را بر برخی دیگر برتری داده یعنی بینشان فرقی قایل شده. این شکل معنی تنها اثبات تضاد آیات است. و حال آنکه خداوند هیچ پیامبری را بر دیگر پیامبران برتری نداده و همگی در مسند رسالت در یک مقام و منزلت هستند. اما خداوند به برخی از پیامبران چیزی اضافه داده مانند آنکه به موسی قدرت سخن گفتن با خودش یا به عیسی قدرت زنده کردن مردگان و به پیامبر اسلام(ص) قرآن را داده است. این زیادتی بر حسب زمانی و مکانی بوده نه از نظر مقام و رتبه. مَثَل عرض کنم. در یک اداره ای دو معاون هستند که یکی منزلش در نزدیکی اداره است و دیگری در حومه ی شهر. رئیس اداره دستور می دهد تا یک دستگاه اتوموبیل به معاونی که خانه اش در حومه ی شهر است بدهند تا مانعی برای رسیدن به موقع به سرکارش وجود نداشته باشد. آیا این زیادتی که به یکی از معاونین داده شده دلیل بر برتری او نسبت به هم رتبه ای خودش است؟ خیر این زیادتی تنها از آن بابت بوده که شرایط مکانی آن معاون ایجاب می کرده ولی از نظر مقامی هر دوی آن معاونین در یک رتبه هستند. انبیاء نیز بر حسب شرایط زمانی و مکانی خود احتیاج به برخی زیادتی ها داشتند تا در رسالت خود بهتر انجام وظیفه کنند؛ ولی این زیادتی ها به معنی برتری هر یک از آنان بر دیگر مرسلین نیست. بنابراین اگر لفظ فضّلنا را به زیادتی معنی کنیم مفهوم درست تر بوده و تضادی هم ایجاد نمی شود. اکثر آیاتی که در آن لفظ «فضّل» و مشتقات آن بکار رفته به همین معنی زیاده تر یا اضافه تر است نه برتری. حال با این توضیح آیه مذکور را دوباره می خوانیم: «الرجال قوّامون علی النساء بما فضّل الله بعضهم علی بعض» «مردان از زنان درشت هیکل تر هستند و خداوند برخی را بر برخی زیادتی داده» خب پرواضح است که این یک واقعیت انکار ناپذیر است. زنان و مردان در خلقت با یکدیگر مختلفند




مورد دوم که اشاره کردیم «وّ بما انفقوا من اموالهم» بود. یعنی اینکه مردان از مال خود به زنشان نفقه می دهند. چون در این قسمت می فرماید مردان به زن شان نفقه می دهند از این رو مردان بر زنان برتری دارند. در معنی این آیه مغلطه ای بوجود آمده و آن اینکه ممکن است مترجم «واو» «وّ بما انفقوا» را «واو» عطف گرفته در صورتی که «واو» «وّ بما انفقوا» «واو» فصل است. یعنی موضوع را جدا کرده و نشان می دهد که این مسئله ی نفقه مربوط به سفارش دنباله ی آیه است. می فرماید: «وّ بما انفقوا من اموالهم فالصالحات قانتات حافظات للغیب بما حفظ الله» یعنی: «و به آنچه نفقه دادند از اموالشان، پس زنان شایسته پرستاران و نگهدارندگانند در وقت حاضر نبودن شوهرانشان به آنچه خدا دستور در نگهداریش را داده» این معنای صحیح، از این قسمت آیه است که می فرماید:«زنان شایسته، از آنچه که شوهرشان به آنها داده حفاظت و نگهداری می کنند» نه اموال شوهر را حیف و میل می کنند و نه جسم خود را به خیانت آلوده می سازند. این بخش از آیه سفارشی خانوادگی است برای حفظ حریم خانواده. حال جدای توضیحاتی که عرض شد باز اگر چنانچه در برخی از آیات یا همین آیه چنین برداشت شد که مردان بر زنان ارجحیت یا برتری دارند توصیه می کنم مطلبی را که قبلا عرض کردم در نظر داشته باشید که قرآن در چه شرایط و موقعیت زمانی و مکانی نازل گردیده




عزیز دیگری سوال کرده و نوشته: در قرآن زن به زمین کشتزاری برای مرد تعبیر شده، آیا این خود نشانه ای برای نادرست بودن گفته های شما در مورد برابری زن و مرد در اسلام نیست؟ و آیا همین تعبیر توهین به زن نمی باشد؟




اولا بنده نگفتم که مرد و زن برابرند. زن و مرد در خلقت برابر نیستند. آنچه که بنده عرض کردم برابری در حقوق اجتماعی است که توضیحاتش را عرض کردم. اما در مورد آیه ای که اشاره کردید باید مجددا عرض کنم که توجه کنید این آیه، کلامی است برای فهم و درک مردم معاصر پیامبر(ص). مردم تا پیش از آنکه قانون لقاح کشف شود تصور می کردند که بوجود آمدن جنین مطلقا بوسیله ی مرد است. به این شکل که خیال می کردند منی مرد حکم بذر را دارد و رحم زن حکم زمینی که بذر برای جوانه زدن و رشد در آن کاشته می شود. محل ساخت و تولید این بذر را هم در کمر مرد تصور می کردند. برای همین در گفتگوهای عامیانه امروزه نیز می شنویم که می گویند: «زمانی که فلانی در کمر پدرش بود» مطمئنا اینگونه مثل ها را زیاد شنیده اید. مَثَل پشت در پشت نیز بر گرفته از همان تصور است که می گویند: «فلانی پشت در پشت کارشان چنین بوده» اینها تماما برگرفته از همان تصورات پیشینیان است. امروزه علم، آن تصورات را باطل دانسته و اثبات نموده که برای تولید جنین باید لقاح حاصل شود. این فرایند دیگر بر کسی پوشیده نیست و کمتر کسی را پیدا می کنید که از این قانون اثبات شده بی اطلاع باشد. نه خیر زن کشتزار نیست و این عقیده از منظر علمی باطل است. ولی نمی توان منکر شد که تا پیش از کشف فرایند لقاح، همگان عقیده بر آن داشتند که جنین پرورش یافته ی بذری است که مرد در رحم زن قرار داده است و این تنها عقیده ی اعراب نبوده دیگر اقوام نیز به آن عقیده مند بوده اند. همانگونه که عرض شد برخی ایات را مانند همین آیه و مشابه این، با دید قرن بیست و یکمی نبینید. خداوند در اینگونه آیات بر اساس عقل و علم مردم زمان نزول سخن گفته، با این توصیف پیامبر(ص) را دیوانه می خواندند. آیا می شد در آن عصر با آن مردم بدوی بر اساس علم و عقل قرن بیستمی سخن گفت؟ شرایط زمانی را در نظر بگیرید آن وقت درخواهید یافت که جز این نمی شد سخنی گفت. حال ممکن است این سوال پیش آید که خب، شرایط زمانی درست ولی آیا خداوندی که عالم است نمی دانست که قرنها بعد مردم علمشان زیاد می شود و در می یابند که برخی از گفته ها، از نظر علمی درست نیست؟ آیا بهتر نبود که در این خصوص و موارد مشابه که در عرایضم اشاره ای به آن کردم لااقل سکوت می کرد و چیزی نمی گفت؟ این اشکال درستی است و جواب آن ساده می باشد. چرا؛ خداوند می دانست که بشر با گذشت زمان علم و دانشش نسبت به خودش و جهان پیرامونش افزایش می یابد. ولی همانگونه که عرض کردم خداوند از بیان اینگونه مطالب منظورش تعلیم علوم طب یا ریاضی و نجوم نبوده و اگر دقیق به اینگونه آیات مورد مناقشه نگاه کنید درخواهید یافت که منظور خداوند از بیان اینگونه مطالب توجه دادن انسان به مواردی دیگر است. به طور مثال همین آیه ی: «نساءکم حرث لکم...» که این دوست گرامی به آن اشاره کرده اگر کمی با دقت نگاه کنیم نتیجه ای خواهیم گرفت که در این عصر هم نمی شود در آن مناقشه کرد؛ وآن اینکه اگر آیه ی ماقبل را نگاه کنید می بینید در مورد حیض زنان صحبت کرده و مردان را از نزدیکی کردن با زنان در دوران عادت ماهانه منع نموده است. سپس می گوید زنان شما کشتزار شمایند. نتیجه اینکه: زنان مایه ی لذت مردان نیستند تا هر زمان آتش شهوتشان را خاموش کنند. بلکه باید زنان نیز آمادگی جنسی نیز داشته باشند و این در دوران عادات ماهانه مهیا نیست. به مردم بدوی آن زمان نمی شد به هیچ شکلی حالی کرد که زنان نیز مانند مردان دارای شهوت و حس لذت جنسی هستند؛ زیرا آنان فکر می کردند که تنها مردانند که چنین حسی دارند و زنان تنها موجوداتی هستند بدون حس شهوت و تلذذ جنسی که مردان آتش شهوت خود را به بوسیله ی آنان می توانند خاموش کنند. برای چنین مردم عقب مانده ای که نمی شود دلایل علمی یا روانشناختی اقامه کرد. تمثیل لازم دارد تا بفهمند. باید گفت: زن مانند زمین کشتزار است، همانگونه که زمین باید آماده کشت و زرع باشد زن نیز باید آماده ی همبستری باشد؛ تا به این وسیله مرد لااقل مدتی دست از سر زن بردارد و در دوران عادت باعث اذیت و آزار زن نشود. البته یک برداشت دیگری نیز از این آیه می شود کرد که مطمئنم خوشایند بسیاری نیست و آن اینکه: زندگی زناشویی را بر مبنای مقاربتهای جنسی بنا نکنید و تنها زمانی دست به آن بزنید که قصد بچه دار شدن را دارید. می دانم که این برداشت برای بسیاری ناخوش آیند است ولی این را از آن بابت عرض کردم که می شود به آیه مذکور از منظر دیگری هم نگاه کرد. در هر صورت توصیه می کنم که سعی کنید به مفاهیمی که اینگونه آیات در خود دارند توجه کنید نه به ظاهر و معانی تحت اللفظی آنها




سوال دیگر این است که: «چرا خداوند پیامبرانش را تنها از مردان انتخاب کرده؟ آیا این خود نشانه ی تبعیض گذاشتن بین مرد و زن نیست؟»




متاسفانه این تصور در بین بسیاری وجود دارد، حتی در میان علماء مذهبی؛ که پیامبران همگی مرد بودند. درصورتی که این تصور غلط است. لازم است بدانید که هفت نفر از پیامبران زن بودند که نامشان «سارا»، «مریم» خواهر حضرت موسی، «دبوراه»، «حولدا»، «حنا»، «اویگیئل»، و «اِستر». بنابراین تصور اینکه پیامبران تنها از میان مردان انتخاب شده اند باطل است. خداوند پیامبر زن هم مبعوث کرده هر چند تعداد مردان بیشتر است

جمعه، خرداد ۰۳، ۱۳۸۷

آيت الله منتظری: بهائيان ايران از حقوق شهروندی برخوردار می باشند


سایت رادیو فردا: آيت الله حسينعلی منتظری، از مراجع تقليد شيعيان در قم، در خصوص حقوق بهائيان ايران اعلام کرده است: بهائيان از حقوق شهروندی برخوردارند.
آيت الله منتظری در پاسخ به سئوالی تصريح کرده است:«فرقه بهائيت چون دارای کتاب آسمانی همچون يهود، مسيحيان و زرتشتيان نيستند در قانون اساسی جزو اقليت های مذهبی شمرده نشده اند، ولی از آن جهت که اهل اين کشور هستند حق آب و گل دارند و از حقوق شهروندی برخوردار می باشند، همچنين بايد از رافت اسلامی که مورد تاکيد قرآن و اولياء دين است بهره مند باشند».
دفتر آيت الله منتظری در تماس تلفنی راديو فردا نيز صحت پاسخ آيت الله منتظری را تاييد کرد.
احمد منتظری فرزند آيت الله منتظری نيز در گفت وگو با راديو فردا در اين باره گقت: کسانی که در يک حکومت به قانون آن عمل می کنند و ماليات می پردازند، حقوق شهروندی اولين چيزی است که بايد به آنها تعلق گيرد.
جامعه بهائيان ايران پس از انقلاب با فشار دولت ايران مواجه بوده است و به نظر می رسد پاسخ آیت الله منتظری در باره حقوق شهروندی بهائیان ایران، اتفاق کم سابقه ای دراین خصوص است.
استفتاء آيت الله منتظری زمانی منتشر می شود که پیشتر در روز چهارشنبه، ۲۵ ارديبهشت ماه شش تن از رهبران جامعه بهايی ايران توسط نيروهای امنيتی بازداشت شده اند.
در همین حال به گفته جامعه بهائيان خارج از ايران، گروهی که بازداشت شده اند، تمامی اعضای «محفل ملی غير رسمی بهائيان ايران» هستند که وظيفه بررسی مشکلات بهائيان ايران را به عهده داشتند.
دولت ايران روز سه شنبه خبر بازداشت گروهی از بهائيان ايرانی را تاييد کرد و گفت که علت بازداشت اين افراد «اقدام عليه امنيت ملی» بوده است.
به گزارش خبرگزاری ها، غلامحسين الهام در نشست هفتگی خود با خبرنگاران گفته بود: «اينها گروهی هستند که عليه منافع کشور اقدام کرده اند و با خارجی ها به ويژه با صهيونيست ها ارتباط داشته اند.»
این در حالی است که بانی دوگال، نماينده ارشد جامعه جهانی بهايی در سازمان ملل متحد، در خصوص بازداشت اين افراد گفته است:«تنها جرم بازداشت شدگان اعتقاد به ديانت بهايی است».
بهائيان می گويند، آخرين بار که پس از انقلاب ايران، اعضای «محفل ملی بهائيان ايران» در سال های آغازين دهه ۸۰ ميلادی دستگير شدند، هيچ گاه خبری از سرنوشت آنها منتشر نشد و آنها احتمالا اعدام شده اند.
«محفل ملی»، عنوانی است که بهائيان برای گروه رهبران خود در کشورهای مختلف استفاده می کنند.

دوشنبه، اردیبهشت ۰۲، ۱۳۸۷

گفتاری در مورد اسلام


بسم الله الرحمن الرحيم

اسلام كلمه‌اي است كه در مقاطع مختلف زماني مورد استفاده افراد، گروه‌ها و حكومتهاي متفاوتي قرار گرفته. در دوران كنوني نيز اين كلمه توسط افراد، گروه‌ها و دولتهاي گوناگون در گوشه و كنار اين جهان به كرات مورد استفاده قرار مي‌گيرد. كلمه اسلام بيانگر مجموعه‌اي از عقايد و دستورات الهي است كه امروزه ما اين مجموعه را در چهار چوب كتاب و سنت تعريف مي‌كنيم. اما آنچه قابل تامل است اين مي‌باشد كه چرا اين كلمه و اين مجموعه، تعاريف مختلف و بعضا متضاد دارد. از اين رو قصد داریم در اين نوشتار در خصوص اين كلمه به صورت كلي بحثي داشته باشم و انشاءالله در نوشته های آينده در خصوص جوانب و جزئيات آن به طور مفصل بحث كنیم.

كلمه اسلام به چه معني است؟

كلمه اسلام مصدر از باب افعال مي‌باشد كه ريشه آن سَلَمَ است. كلمه سَلَمَ در زبان عربي معاني مختلفي دارد، اما در ميان معاني‌ آن، آنچه كه اينجا تطبيق مي‌كند معني سلامتي، گردن نهادن و واكذاركردن است. با توجه به اين معاني اگر كلمه اسلام را از ريشه صحت و سلامتي بدانيم معني آن مي‌شود: سالم شدن و صحت يافتن. اگر از ريشه گردن نهادن بگيريم معناي آن مي‌شود: اطاعت كردن و فرمانبرداري و اگر از ريشه واگذاركردن باشد به معناي وانهادن و خود را به امري واگذاشتن است. اما آنچه كه از فرهنگ قرآن برداشت مي‌شود منظور از كلمه اسلام افاده مجموع اين سه معني است. به اين صورت كه اسلام يعني: سالم شدن و صحت يافتن فكر، عقيده و روان؛ در گرو اطاعت كردن و گردن نهادن به احكام و فرامين الهي و واگذار كردن خود به امر اوست. اين معني جامعتر است و چكيده‌اي ار برخي آيات قرآني مي‌باشد. بنابراين كلمه اسلام عصاره‌ي برخي آيات قرآن است. اين معني كلمه اسلام بود.

اسلام چه ديني است؟

اكنون اسلام يك تعريفي خاص پيدا كرده. وقتي به شما مي‌گويند: اسلام، بلافاصله در ذهنتان عربستان، حضرت محمد(ص)، قرآن و رويدادهاي تاريخي هزاروچهارصد سال گذشته نقش مي‌بندد .
در واقع اين يك تعريف است كه از دين اسلام حتي در بين علماء اديان جاافتاده و تثبيت شده است. از اين رو دين اسلام يعني دين عربي؛ كه بنيان گذار آن هزاروچهارصد سال پيش در شهر مكه ظهور كرده و اين دين را تشريع نموده است. اگر چه اين تعريف و اين برداشت برگرفته از بسياري از وقايع تاريخي، فرهنگي، نژادي و قومي است و اكنون به عنوان يك تعريف جامع در بين فرق و علماء اديان تثبيت گرديده، لكن با فرهنگ و زبان قرآن كه پايه و اساس اين دين وآيين را تشكيل مي‌دهد همخواني و هم‌سويي ندارد. هر چند ما مخالف با اين تعريف نيستيم و از باب شناخت و نامگذاري اديان منافاتي ندارد كه مثلا بگوييم اين دين مسحيت است و آن يهوديت اين يكي هم اسلام. از اين باب مشكلي نيست هر چند غلط معروف است. اما اينكه كلمه اسلام را تا حد يك آيين اختصاصي كنيم با زبان قرآن سازگار نيست .
قرآن مجيد بر خلاف تعريفات ما كه دين اسلام را عربي و آورنده‌اش را حضرت محمد(ص) و كتاب آسماني‌اش را قرآن مي‌دانيم به تعريف ديگري قايل است. من در هيچ جاي قرآن نديدم كه خداوند حضرت محمد(ص) را به عنوان بنيانگذار و تشريع كنند‌ه‌ي دين اسلام معرفي كرده باشد. بلكه بر عكس طبق آيه 67 از سوره آل‌عمران1 و آيه131 از سوره بقره2 بنيانگذار دين اسلام حضرت ابراهيم(ع) است. حتي خود حضرت محمد(ص) علي‌رغم معروفيتش به پيامبر اسلام نه تنها خود را بنيانگذار دين اسلام ندانسته، بلكه طيق آيه161 از سوره انعام3 خود را هدايت شده از جانب خداوند به راه راست و دين استوار و آيين پاك ابراهيم مي‌خواند .
پس اسلام از نظر قرآن محدود به يك آيين و مسلك نيست و اين لفظ بيش از آنكه اسمي خاص براي آييني خاص باشد صفتي است كه بيانگر حالت و رفتار مي‌باشد. كلمه ‘مسلِم هم كه اكنون در بين جوامع ديني به قشري خاص كه امروزه مي‌شناسيم اطلاق مي‌شود در قرآن استفاده متفاوت دارد. ‘مسلِم اسم فاعل از همين باب اِفعال است يعني كسي كه با اراده و رضايت قلب، بدون اكراه يا جبر، تسليم فرمان خدا گرديده است. همين كلمه در قرآن غير از اعراب و كساني كه به آيين حضرت محمد(ص) ايمان آورده بودند به كساني ديگر هم اطلاق شده است.
مثلا در سوره بقره آيه 133 فرزندان يعقوب كه همان بني اسرائيل باشند را مسلمان مي‌خواند4 يعني فرزندان يعقوب تسليم شدگان در مقابل فرامين خداوند بودند. در سوره آل‌عمران آيه52 مي‌خوانيم كه حواريون، حضرت عيسي(ع) را مخاطب قرار داده و مي‌گويند: به خدا ايمان آورديم و تو شهادت بده كه ما مسلمانيم5
پس مي‌بينيم كه قرآن فقط ما را مسلمان نمي‌داند بلكه خداوند بر خلاف ما كه به اسم اسلام توجه داريم به محتواي آن توجه دارد. مسلمان كسي است كه از روي عقل، تدبير و منطق به خواست خداوند گردن نهاده، نه اينكه بر فرض، مثل ما نماز بخواند و مناسكي مثل ما را انجام دهد. معني وسيع‌تر از آن است كه تعريف كرده‌اند و مي‌كنند.
پس قرآن يهوديان و مسيحيان و بعضا زرتشتيان و پيروان محمد(ص) را مسلمان مي‌داند و دين آنان را اسلام مي‌خواند؛ نه اينكه اسلام ديني باشد كه اختصاص به ما داشته باشد6. از نظر قرآن اسلام داراي سه ركن اساسي است كه هر كس به آن ايمان داشته باشد مسلمان است. اول توحيد، يعني يكتاپرستي، دوم عقيده به آخرت و سوم عمل صالح، يعني انسانيت. اين سه ركن را اصول دين مي‌خوانند. اگر چه علماء اسلامي اصول دين را توحيد، نبوت و معاد مي‌دانند؛ لكن اين نظر، مخالف قرآن است، كه در جاي خودش به آن خواهيم پرداخت. اگر خوب دقت كنيد خواهيد ديد كه اين سه اصل در بين تمامي اديان توحيدي مشترك است. در دين يهوديت روشن‌ترين فرامين حول اين سه اصل، همان 10 فرمان حضرت موسي(ع) است7. در مسيحيت هم همين اصول با كمي تعديل بيان شده است، مثل آيات37تا40 از باب22 انجيل متي. در دين زرتشت هم همين اصول هست. گرچه بسياري معتقدند كه زرتشت(ع) پيامبر ادعايي بوده و دين زرتشت ديني زميني است نه آسماني! من به اين معتقد نيستم. اساسا كساني كه چنين سخناني مي‌گويند فكر نمي‌كنم حتي يك بار هم اوستا را خوانده باشند. اجازه بدهيد آياتي از اوستا را برايتان بخوانم كه خالي از لطف نيست. خداوند يگانه اهورامزدا آن كسي است كه بزرگتر از همه است8 او از همه كس داناتر و داور دادگر مي‌باشد9 خداوند يگانه كسي است كه از نيروي خرد خويش راستي بيآفريدو كسي است كه همواره يكسان است و تغيير در او راه ندارد10. از اين شكل آيات در خصوص توحيد در اوستا كم نيست. در خصوص آخرت و روز رستاخيز آيات بيشماري در اوستا وجود دارد مانند اين آيه: پاداش موعود در سراي فرخنده‌مزدا و هومن و اشا به آن كساني بخشيده شود كه نام نيكي از خود گذاشته‌اند11. در خصوص عمل صالح و انسانيت هم آن پند: پندار نيك، كردار نيك، گفتار نيك معروف است. بسياري از عقايد امروزي ما ايرانيان كه به نام اسلام مي‌شناسيم برگرفته از آيين زرتشت است. اما اينجا قصد ندارم در مورد دين زرتشت بحث كنم بلكه خواستم بگويم دين زرتشت هم داراي اصولي مشترك با ديگر اديان توحيدي است. پس دين يعني يك سري اصول اعتقادي كه شامل توحيد، عقيده به روز رستاخيز و نيكوكاري و انسانيت مي‌باشد. اين را مي‌گويند دين كه در بين تمامي اديان مشترك است و فرقي در بين آنها نيست. البته زبانها متفاوت است. مثلا هر قومي خدا را به زباني مي‌خواند و مي‌شناسد. تازيان الله مي‌گويند، پارسيان مزدا يا اهورامزدا، عبرانيان الوهيم و غيره. اما منظور از تمامي اين نامها يكي است. پس اصول اديان يكي است كه قرآن تمامي آنها را به اسم اسلام مي‌شناسد، يعني از نظر قرآن يهوديان، مسيحيان، پيروان حضرت محمد(ص) و بعضا زرتشتيان مسلمان هستند و دينشان اسلام است زيرا پايه و اساس همگي آنها آن سه اصل است. از اين روست كه در آيه85 از سوره آل‌عمران12 مي‌فرمايد: هر كس غير از اسلام ديني اختيار كرده باشد از او پذيرفته نيست. يعني كسي رستگار است كه پيرو دين ابراهيم(ع) باشد كه اصول اعتقاديش آن سه اصل است.
اكنون اين سوال پيش مي‌آيد كه چرا با وجود اينگونه آيات روشن و مبرهن، كلمه اسلام معني محدودي پيدا كرده و دين اسلام به يك آيين محدود شده است. دليل پيدايش اين اختلاف در چيست؟ اين امر دلايل مختلفي دارد كه من به خاطر وسعت بحث برخي از دلايل را به طور اختصار عرض مي‌كنم.
مطلق گرايي آييني

اولين دليل در بروز اختلاف در بين اديان توحيدي و تحديد كلمه اسلام، برمي‌گردد به مطلق‌گراييهاي آييني. همانگونه كه عرض شد اديان داراي اصول مشتركي هستند كه توحيد، عقيده به آخرت و انسانيت است. اما هر فرقه و دسته‌اي از پيروان اديان توحيدي، براي ابراز بندگي خود، آيين و مناسكي خاص دارند. بطور مثال شكل نماز خواندن در بين يهوديان، مسيحيان، مسلمانان و زرتشتيان مختلف است و متاسفانه پيروان هر ديني آيينها و مناسك خود را مطلق مي‌كنند و آيينها و مناسك ديگر فرق را نفي مي‌نمايند. اين آيين و مناسك در تعاريف ديني فروعيات خوانده مي‌شوند. همانگونه كه از نامگذلري آن برمي‌آيد اين آيين و مناسك جزء فرعيات اديان است نه اصول آن. اما پيروان اديان توحيدي آن مقدار كه به فرعيات توجه دارند به اصول توجه ندارند. در واقع فرعيات بطور شديدي اصول را تحت‌الشعاع قرار داده‌اند. امروزه در بين اديان توحيدي تعداد كتب و دروسي كه مرتبط با فرعيات است بسيار زياد مي‌باشد، اما به همان نسبت كتب و دروسي كه مرتبط با اصول ديني هستند كم و ناياب است. در حوزه‌هاي ديني خودمان هيچ بحثي درباره اصول ديني نيست. طلبه‌هايي كه تازه وارد حوزه مي‌شدند و مي‌شوند پس از آنكه دوره‌هاي مختصري از ادبيات عرب را فرا مي‌گيرند يك راست مي‌روند سراغ فرعيات. از اولين كتاب كه بعد از كتب ادبيات عرب در حوزه تدريس مي‌شده (كه شرايع الاسلام بوده و امروزه كتاب لمعه جايش را گرفته) تا سطوح عالي خارج فقه همگي در خصوص فرعيات است. يك طلبه از اول بسم‌الله تا رسيدن به سطح عالي خارج فقه كه بعضا چندين سال طول مي‌كشد مشغول فراگيري فرعيات است و تا آخر هم شايد از اصول چيزي نفهمد. من چندي پيش از يكي از علماء قم در مورد يك آيه از قرآن سوال كردم. جواب ايشان كه مقلدين زيادي از دستورات ايشان پيروي مي‌كنند برايم شوكه كننده بود. ايشان به من فرمودند كه از اصول فقه هر سوالي داري بپرس ولي از قرآن نپرس چون نمي‌دانم. باز خدا رحمتش كند كه گفت نمي‌دانم و اظهار نظر جاهلانه نكرد، (عادت زشتي كه بسياري از ما دچارش هستيم) اين مايه تاسف است كه يك عالم ديني به كتاب ديني خود اشراف نداشته باشد و آنگاه براي ديگر كتب آسماني اظهار نظر كند. اين يك امر واقع است. در بين يهوديان و مسيحيان و زرتشتيان نيز اين امر واقع است. همگي به فرعيات مي‌پردازند. شكل نماز و ديگر مناسك، آنها را چنان محو خود كرده كه ديگر نمي‌دانند اين اعمال را براي چه كسي انجام مي‌دهند، چرا كه صورت عادت پيدا كرده است. اين مطلق گرايي آييني و شكلي در دوران حضرت محمد(ص) در بين يهوديان و مسيحيان ساكن عربستان وجود داشت و اين امر نيز باعث بروز اختلافاتي بين يهوديان و حضرت محمد(ص) شد. حضرت محمد(ص) نگفته بود كه خدا نعوذبالله دوتاست نيكوكاري را نفي نمي‌كرد و منكر آخرت و بهشت و دوزخ نشده بود. ولي تنها به خاطر آنكه همچون مناسكي مانند مناسك يهوديان انجام نمي‌داد مورد مخالفت يهوديان ساكن مدينه قرار گرفت. اين مطلق‌گرايي آييني بود. در آن زمان آيه‌اي نازل شده است كه يهوديان و مسيحيان را كه آيينهاي خود را مطلق مي‌كردند و با هزارويك دليل آنها را به حضرت ابراهيم(ع) نسبت مي‌دادند مخاطب قرار داده است. در سوره آل‌عمران آيه67 مي‌فرمايد كه ابراهيم نه به آيين يهود بود نه به آيين مسيحي، بلكه او تنها مسلماني پاك روش بوده است13. يعني آيينها اهميتش كمتر از اصول است و اينكه هر قومي و هر دسته‌اي مي‌تواند به آييني كه مورد قبولش مي‌باشد خداوند را عبادت كند و مسلمان هم باشد. ابراهيم(ع) مسلمان بود و اين مهم است( البته مسلمان به معناي صفتي نه فرقه‌اي) حال به چه آييني يا چه شكل و روشي عبادت مي‌كرد چندان اهميتي ندارد. اساسا انبياء مبعوث شدند تا آن سه اصل را به مردم متذكر و يادآور شوند، نه آن كه آنان را دچار آيينهاي شكلي نمايند.اكنون ما نيز دچار همين مطلق‌گراييهاي آييني شده‌ايم. شما ببينيد كه در بين پيروان دين محمد(ص) كه پيامبرشان يكي است، كتابشان يكي است و زبان عبادتي‌شان هم يكي مي‌باشد، چه اختلافاتي در فرعيات وجود دارد. هيچ كدام هم توجه به مشتركات ديني خود ندارند و هميشه چوب و چماق فرعيات را بر سر هم مي‌كوبند. از شكل وضو گرفتن، اقامه نماز، مناسك حج، ازدواج و طلاق، حدود و ديات و هكذاالي‌آخر با هم اختلاف دارند. هيچ كدام هم عمل يگديگر را قبول ندارند.اينها همگي برگرفته از مطلق گراييهاي آييني است. آيه‌اي در قرآن وجود دارد كه بسيار ارزنده و قابل تامل است. در سوره آل‌عمران آيه64 پيروان اديان توحيدي را به توجه نمودن به مشتركات ديني كه همان اصولي است كه عرض كردم دعوت مي‌كند. مي‌فرمايد: اي اهل كتاب بيايد از كلمه حقي كه بينمان مشترك است پيروي كنيم،. آن كلمه چيست؟ جز خداي يكتا كسي را نپرستيم و هيچ كس و هيچ چيز را شريك او قرار ندهيم. دنباله‌ي آيه خيلي مهم است كه متاسفانه تا كنون معناي درستي از آن نشده است. مي‌فرمايد: ولايتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله. ترجمه‌هايي كه از اين قسمت آيه شده غالبا چنين است: و برخي، برخي را به جاي خدا به ربوبيت تعظيم نكنيم. اين معنا صحيح نيست. در اين آيه اربابا به معناي ربوبيت نيست بلكه به معني سروري و صاحب اختياري مي‌باشد.رَب در زبان عربي به معني مالك، آقا، بزرگوار، مصلح و پرورش دهنده است و از اين جهات بعضا در قرآن كلمه رب از اسامي و صفات خداوند ذكر شده است. اما هر جايي كه كلمه رب آمده باشد منظور خداوند نيست. مثلا عربها وقتي مي‌خواهند بگويند: آن چيز را جمع آوري كرد، مي‌گويند: رب الشي يا اينكه رب الامر يعني كار را اصلاح كرد و غيره. در اين آيه ارباب به همان معنايي است كه ما بعضا در فارسي استفاده مي‌كنيم يعني سروري و صاحب اختياري. اما دنباله آيه من دون الله دارد. دون در مقابل فوق است، يعني پايين. اين سروري و آقايي در موازات مقام خدايي نيست بلكه پايين‌تر است. من دون الله است. اربابا من دون الله يعني چه؟ يعني سروران و صاحب اختياراني كه خود را خدا نمي‌دانند، شريك هم در خدايي نيستند، بلكه نماينده خدا هستند (در اين آيه شريك قرار دادن براي خدا را بيان كرده است و تكرار آن مجددا به اين صورت حتي از باب تاكيد ضرورتي ندارد) پس معناي اين قسمت از آيه مي‌شود كه: برخيمان، برخي ديگر را صاحب اختيار يا سرپرست و جانشين از طرف خدا قلمداد نكنيم. بحث در اين مورد زياد است كه چون يك مبحث اختصاصا به اين موضوع خواهم پرداخت به همين مقدار اكتفا مي‌كنم. نتيجه كلام اين كه آنچه در اديان اهميت زيادي دارد و در بين تمامي اديان توحيدي مهجور مانده اصول دين است نه پرداختن به فرعيات به تنهايي. متاسفانه اين مطلق گراييهاي آييني باعث گرديده كه تفاهمات بين فرق توحيدي به حد زيادي از بين برود. شايد يك دليل بارز در اهميت اصول خود قرآن باشد. ما در قرآن آياتي كه مربوط به فرعيات مي‌شود را كمتر از اصول مي‌بينيم. از تعداد شش هزار و اندي آيه در قرآن، تنها نزديك به چهارصد آيه مربوط به فرعيات است در صورتي كه قريب به پنج هزار و اندي آيه مربوط به اصول است.

عقيده به محرف بودن كتب مقدس تورات و انجيل

دليل دوم مربوط به كتب مقدس تورات و انجيل مي‌شود. به اين معنا كه علماء اسلامي قايل به محرف بودن اين كتب شده‌اند و مي‌گويند اين كتب آن كتابهايي نيستند كه حضرت موسي(ع) و حضرت عيسي(ع) آورده بودند. در مورد محرف بودن يا نبودن كتب تورات و انجيل مي‌بايست نگاهي اجمالي به تاريخ نگارش اين كتب بيندازيم.
آنچه كه از تواريخ استفاده مي‌شود، تورات بارها به واسطه حملات برخي اقوام همچون بابليان و روميان از ميان رفته و سپس مجددا جمع‌آوري شده است. در خصوص اين كه اين سخنان، با توجه به ادبيات مختلف بكار رفته در اسفار از حضرت موسي(ع) مي‌باشند، علماء اديان تشكيك كرده‌اند. اما آنچه كه مسلم است اين كتاب كه هم اينك نيز جزو كتب مقدس و اساس دين يهوديت و برخي فرق مسيحيت گرديده به سال444 پيش از ميلاد به دست كاهني به نام عزرا نگاشته شده است؛ كه آن متن از آن تاريخ تا به امروز بلاتغيير مانده. در مورد كتاب انجيل، علماء تاريخ اديان با توجه به ادبيات اناجيل، آنان را نوشته‌هايي مي‌دانند كه در بين سده اول و دوم ميلادي تاليف شده‌اند.
با بررسي اجمالي در تاريخ نگارش كتب مقدس تورات و انجيل مي‌توان تا حدودي ادعاي محرف بودن آن كتب را اثبات كرد. اما آنچه كه قابل تامل است اين موضوع مي‌باشد كه حضرت محمد(ص) در تاريخ612 يا613 ميلادي مبعوث گرديده و همانگونه كه ذكر شد آخرين باري كه كتاب تورات بازنويسي گرديد به سال444 پيش از ميلاد بوده است. از آن تاريخ تا بعثت حضرت محمد(ص) چيزي حدود1055 سال فاصله مي‌باشد و در اين مدت زمان طولاني كتاب تورات بازنويسي شده به دست عزرا در بين يهوديان جايگاه خود را به عنوان كتاب آسماني تثبيت كرده بود و ديگر نمي‌شد چيزي به آن اضافه يا از‌ آن كم نمود. و همچنين است در مورد انجيل، چرا كه در زمان بعثت پيامبر اكرم(ص) كيش مسيحيت قاره اروپا و برخي مناطق آسيا و حتي برخي كشورهاي آفريقايي همچون حبشه را تسخير كرده بود و كتب انجيل در بين مسيحيان چه محرف چه غير محرف به عنوان يك كتاب آسماني و مقدس پايه و اساس اين كيش را تشكيل مي‌داد. حال اين سوال پيش مي‌آيد كه اين تحريف مورد ادعا در مورد كتب مقدس در چه زماني واقع شده؟ آيا پيش از بعثت يا بعد از رحلت پيامبر اكرم(ص)؟ اگر بگويم كه پيش از بعثت تحريف شده، كه خداوند عالم در قرآنش سخني به ميان نياورده بلكه مكرر از يهوديان و مسيحيان به جهت رعايت نكردن احكام و دستورات مندرج در آنها و كتمان برخي آيات آن انتقاد نموده است. از طرفي در سوره مائده آيه68 يهوديان و مسيحيان را مخاطب قرار مي‌دهد و به صراحت بيان مي‌دارد كه شما از نظر ديني داراي ارزش نمي‌باشيد مگر آنكه تورات و انجيل را به پا داريد15 همچنين در سوره انعام آيه154 كتاب تورات را كتابي كامل براي تكميل نفس هر نيكوكار و براي تفصيل و بيان حكم هر چيز و هدايت و رحمت به خلق خوانده است16. با چنين تعابيري كه خداوند در خصوص كتب مقدس تورات و انجيل نموده است، ادعاي تحريف پيش از بعثت پيامبر اكرم(ص) منتفي است. يا بهتر است بگويم اگر هم پيش از بعثت اين كتب تحريف شده بود خداوند همين كتب محرف را تاييد كرده و از عمل نكردن به همين كتب محرف انتقاد نموده است. پس بهتر است ما جلوتر از خداوند ندويم. البته آيه‌أي در قرآن است كه بيشترين قايلين به تحريف كتب مقدس به آن استناد مي‌كنند و آن آيه79 از سوره بقره مي‌باشد17 كه مي‌فرمايد: برخي با دستان خود كتاب نوشتند و گفتند كه از جانب خداست. اين آيه مربوط به تورات يا انجيل نيست بلكه منظور كتاب تلمود است. كتاب تلمود در ميان يهوديان جايگاهي مثل كتابهاي توضيح المسايل، در ميان ما دارد و چون در اين خصوص بحث مستقلي دارم توضيح مطلب را به زمان خودش واگذار مي‌كنم. اگر قايل شويم كه اين تحريفات در سنوات بعد از رحلت پيامبر اكرم(ص) انجام شده، ادعايي بي‌مايه و بدون دليل منطقي است. زيرا همانكونه كه گذشت در زمان بعثت پيامبر اكرم(ص) اديان يهوديت و مسيحيت داراي قوام گرديده بودند و كتب مقدس با هر كم و زيادي در متون آنها جايگاهش به عنوان يك كتاب آسماني و مقدس تثبيت شده بود و ديگر كسي نمي‌توانست چيزي به آن بيفزايد يا چيزي از آن كم كند. اينگونه ادعاها را كه برهيچ دليل و منطقي جزء تعصبات و تنگ‌نظريهاي فرقه‌أي استوار نيستند را مي‌توان بر هر چيزي حتي فرآن بار كرد. كما اينكه برخي از به ظاهر عالمان اسلامي چنين ادعاهايي را در خصوص قرآن كرده‌اند. اجازه بدهيد تنها يك حديث از ده‌ها حديث در خصوص تحريف قرآن را برايتان بخوانم. در كتاب اصول كافي كه از كتب اربعه مي‌باشد و آقايان علماء قايل به صحيح بودن تمامي احاديث آن هستند، در جلد 4 حديث شماره3582 از امام صادق(ع) چنين نقل مي‌كند كه ايشان فرمود: قرآني كه جبرئيل براي محمد(ص) آورده هفده هزار آيه بود18. قرآني كه اكنون در دست ماست حدود6547 آيه است، اگر بسم الله اول هر سوره را جزء آيات حساب نكنيم و اگر بسم الله را در هر سوره يك آيه بگيريم مي‌شود6660 آيه. به اين ترتيب به استناد اين حديث چيزي حدود يازده هزار آيه ربوده شده و هيچ كس هم خبردار نشده! پر واضح است كساني كه نسبت به كتاب قرآن چنين ارزشي قايلندو اينكونه اظهار عقيده مي‌كنند نسبت به كتب مقدس ديگر پايبندي نشان ندهند و قايل به اين باشند كه كتاب تورات و انجيل تماما ربوده شده.

كتاب قرآن ناسخ كتب پيشين خود است

سومين دليل كه باعث محدود شدن كلمه اسلام به يك معني و آيين خاص مي‌باشد، مسئله ناسخ شناختن قرآن مجيد است.
علماء اسلامي عقيده دارند كه چون قرآن آخرين كتاب آسماني و كامل‌ترين آنها مي‌باشد به همين خاطر ديگر كتب پيشين كن‌لم‌يكن شده و از درجه اعتبار ساقط است. اولا بايد از اين عزيزان پرسيد كه منظور از كتب پيشين كه قرآن ناسخ آنان مي‌باشد كدام كتبند؟ آيا منظور آن كتبي است كه ربوده شده؟يا همين كتب محرف موجود؟! دوما اين برداشت و عقيده از چه آيه‌أي از قرآن استنباط شده است؟ در هيچ جاي قرآن آيه‌أي وجود نداردكه مويد اين عقيده باشد، كه اكنون قرآن اعتبار ديگر كتب مقدس پيش از خود را ساقط نموده است. بلكه برعكس. در هيچ جاي قرآن منكر حقانيت ديگر فرق همچون يهوديت و مسيحيت نشده بلكه طبق آيات97 بقره، 3آل‌عمران، 48مائده و 31سوره فاطر19 دليل صداقت و راستگويي حضرت محمد(ص) بر ادعاي رسالتش از جانب خداوند را تصديق كتب مقدس تورات و انجيل دانسته است. اين نمي‌شود كه ابتداء پيامبر بگويد كه تورات و انجيل حقند و درست و بعد بگويد حالا قرآن من تورات و انجيل را ساقط كرده است! اين كه نفي تاييد است و به سياست بازي بيشتر شباهت دارد.
پيامبر اكرم(ص) در دوران رسالتش هيچگاه از يهوديان و مسيحيان ساكن عربستان نخواسته بود كه از كتاب و آيين خود دست كشيده و به كتاب و آيين او بگروند. زيرا همانگونه كه بيان شد يهوديان و مسيحيان پيش از بعثت حضرت محمد(ص) پيرو دين ابراهيم كه همان اسلام است بوده‌اند و از طرفي وقتي پيامبر كتب تورات و انجيل را تصديق مي‌نمايد و بر آن صحه مي‌گذاردچنان درخواستي نامعقول است. بلكه آنگونه كه از آيات قرآن مستفاد مي‌شود حضرت محمد(ص) از يهوديان و مسيحيان ساكن عربستان اين انتظار را داشته كه به دليل آن كه آنان اهل كتاب و پيرو آيين ابراهيم(ع) و آشنا به معارف و شرايع توحيدي مي‌باشند همانگونه كه او كتاب ديني آنان را تصديق و تاييد مي‌نمايد، آنان نيز كتاب و شريعت او را تاييد نموده در مقابل هجمه‌هاي مشركين ياريش كنند. اما به همان دلايلي كه عرض كردم يهوديان و مسيحيان عربستان نيز دچار مطلق‌بيني‌هاي شكلي و آييني بوده‌اند و از ياري نمودن و تاييد مستمر و پايدار او دست كشيده، در نهايت به جنگ با او پرداختند و متاسفانه آن جنگها كه بخاطر مطلق‌بيني‌هاي شكلي بين پيروان محمد(ص) و تعدادي از يهوديان ساكن عربستان واقع گرديده بود، بدون دليل و منطقي درست تاكنون ادامه يافته است. مخلص كلام اين كه قرآن ناسخ كتب پيشين نيست بلكه در ادامه آنان مي‌باشد از اين رو قرآن يكي از شرايط مؤمن مسلمان را عقيده به قرآن و كتب پيشين آن ذكر كرده است.

مطلق‌گراييهاي نژادي و قومي

دليل چهارم كه شايد اساسي‌ترين و بنيادي‌ترين دليل بر انحصاري گرديدن اسلام به يك آيين شده است، مطلق‌گراييهاي نژادي و قومي است. اين مطلق‌گراييهاي نژادي، قومي و ملي اختصاص به اعراب عربستان ندارد، بلكه اكثر افوام و ملل دچار آن بوده و هستند. به طور مثال ايرانيان خود را از نژاد آريا مي‌خواندند. آريا در زبان پارسي قديم به معناي آقا و سرور است. ايرانيان قديم در مورد خود چنين عقيده‌أي را داشتند. البته غالبا اين گونه عقايد آميخته با افسانه‌هايي ماوراءالطبيعه هم بوده. مثلا برخي از سرخپوستان امريكا داستاني در خصوص نژاد خود دارند. مي‌گويند خداوند زماني كه خواست آدم را خلق كند چهار مجسمه آدمي از گل ساخت و آنها را براي پختن به درون تنور گذاشت، پس از مدتي خواست ببيند كه آيا مجسمه‌ها پخته‌اند يا نه. براي همين منظور يكي از آن تنديسها را از تنور بيرون آورده مي‌بيند هنوز نپخته است. براي همين اينها شدند سفيدپوستان. پس از مدتي مجسمه‌أي ديگر بيرون مي‌آورد و مي‌بيند رنگ آن كمي تغيير كرده ولي هنوز خوب پخته نشده است. اينها شدند زردپوستان. مدتي بعد يك مجسمه ديگر بيرون آورده و مي‌بيند كاملا پخته شده و بسيار مقاوم و خوش رنگ گرديده است. اينها شدند سرخپوستان؛ وچون خداوند محو زيبايي و مقاومت اين مجسمه گرديده بود فراموش كرد كه يك مجسمه ديگر هنوز در تنور مانده؛ و آن مجسمه سوخت. اينها هم شدند سياه‌پوستان. اين داستان افسانه‌أي بيش نيست و بقينا برگرفته از عقايد مشرق زميني است كه پس از ورود سفيدپوستان به سرزمين امريكا، ساخته و پرداخته شده است. اما بيانگر آن گرايشات و مطلق‌بينيهاي نژادي است. يهوديان هم چنين اعتقادي نسبت به خود داشتند و خويش را فرزندان خدا مي‌دانستند و نژاد يهود را نژاد برتر. البته اين را به شما بگويم كه منظور من از بيان اين مسايل نفي مليت يا نژاد نيست. من نمي‌خواهم بگويم بشر بايد از گرايشات ملي يا نژادي خود دست بكشد و منكر مليت يا نژادش شود، بلكه منظور من نفي مطلق‌گراييها و برتري‌جوييهاي نژادي و ملي است. ژرمن يك نژاد است و همه هم اين را مي‌پذيرند و كسي مخالف با اين نژاد و استفاده از حقوق فردي و اجتماعي و جهاني آنان در پهنه گسترده حيات انساني نيست. اما اين كه ژرمن بگويد من آقاي جهان و نژاد برتر هستم، اين مردود است. اين مطلق‌گرايي نژادي و ملي است. ما با اين مخالفيم، والا با نژاد و مليت دشمني نداريم. تمامي بلاهايي كه بر سر مردم در طول تاريخ آمده از همين مطلق‌بيني‌هاي ملي و نژادي بوده و گاهي هم دين و آيين چاشني آن شده است. در نهايت دين اسلام در ميان يهوديان تبديل به دين و آييني موروثي و نژادي شد و در بين مسيحيان نيز به يك سري آيين و مناسك صرف مبدل گشت. حضرت محمد(ص) در محيطي مبعوث شد كه مطلق‌گراييهاي نژادي و قبيله‌گي در حد اعلاي آن به چشم مي‌خورد و او براي رفع اين مشكل جهد و كوشش فراواني نمود. پيامبر اكرم(ص) در طول رسالت خود سعي كرد موضوع امت واحد و برادري و برابري را در ميان قبايل عربستان جايگزين تعصبات قبيله‌أي و عشيره‌أي نمايد. آيات مختلف قرآن مجيد و سيره پيامبر اكرم(ص) در دوران رسالتش مشحون اين واقعيت است. پيامبر(ص) قصد داشت شايستگي و لياقت را در زندگي جاهلي اعراب جايگزين كند؛ نه آنكه آنان را از ورطه‌ي تعصبات قبيله‌گي و نژادي بيرون آورده به داخل تعصبات ديني و آييني دراندازد.
بهترين مؤيد، تاريخ صدر اسلام است. شما بلال آن غلام حبشي را مي‌شناسيد. او از پيروان ابتدايي محمد(ص) بود و در مكه متحمل آزار و شكنجه‌ي فراوان مشركين شد. اما ذره‌أي از عقيده خود عقب نشيني نكرد. او در ميان رتبه بنديهاي اسلامي از اولين مسلمانان است و جزء مهاجرين و بدريون بحساب مي‌ايد. تحمل او در زير آزار و شكنجه و مقاومت در عقيده، نشان دهنده‌ي ايمان قوي و استوار اوست. اما زماني كه دين اسلام قوام پيدا مي‌كند و مدينه مركز قوي اسلامي مي‌شود، نهايت مسئوليتي كه پيامبر به بلال مي‌سپارد، مؤذني مسجد است. از طرفي ديگر؛ خالد بن وليد يكي از دشمنان قوي و باهوش مسلمانان، كه در جنگ احد باعث شكست مسلمانان گرديده بود، زماني كه در مدينه به سال هفتم هجرت به اسلام مي‌گرود، پيامبر بلافاصله فرماندهي سپاه مسلمين را به عهده او گذاشته و به مأموريتهاي جنگي فرستاده است؛ و به همين جهت نيز لقب سيف‌الله المصلول را هم به او داده. از اين شكل رفتار در سيره‌ي پيامبر(ص) بسيار است كه بيان يك يك آنها در حوصله اين بحث نيست. اين رفتارها نشان دهنده توجه پيامبر(ص) به شايستگي و لياقت بوده است. ايشان نه به قبيله افراد توجه داشت و نه صرفا به ايمانشان و يا به سبقت در دين؛ زيرا براي انجام وظايف اجتماعي و نظامي يا سياسي، ايمان صرف كافي نيست، بلكه نياز به مهارت، شايستگي و كارايي و كارداني مي‌باشد و پيامبر به آن توجه داشت. اما متاسفانه علي‌رغم كوششها در از بين بردن تعصبات و مطلق‌گراييها و برتري‌جوييهاي قبيله‌أي و عشيره‌أي، پيامبر اكرم(ص) توفيق چنداني كسب نكرد. وقايع متعددي در تاريخ صدر اسلام واقع گرديده كه بيانگر تعصبات و مطلق‌گراييها در بين اعراب بود. پيامبر(ص) با آنكه سعي كرد تعصبات قبيله‌أي را مرتفع كند و در بين اعراب فرهنگ برادري و برابري را رواج دهد و به اين وسيله يك امت را ايجاد كند، لكن بارها مسلمين مدينه يعني مهاجرين و انصار دچار اختلاف و درگيري مي‌شدند، كه نشات گرفته از تعصبات نقش بسته در اذهانشان بود. واضح‌ترين و روشن‌ترين واقعه كه مؤيد عرايض من است مسئله سقيفه بني ساعده مي‌باشد. پيامبر(ص) پس از بيست وسه سال رسالت، تبليغ معارف الهي، دوستي، برادري و برابري رحلت مي‌كند. بلافاصله انصار در محلي به نام سقيفه بني ساعده كه محلي براي شور و مشورت بود اجتماع مي‌كنند تا خليفه‌أي براي اداره امور انتخاب نمايند. مهاجرين از اين اجتماع آگاهي حاصل كرده و براي آنكه مبادا انصار خليفه‌أي از خود انتخاب كنند به سقيفه وارد مي‌شوند. در اين اجتماع حياتي كه مربوط به اداره مسلمين وآينده اسلام است، سخناني كه بين مهاجرين و انصار رد و بدل شده بسيار عجيب و شايد تاثر برانگيز باشد. شما مي‌توانيد ماجراي سقيفه را در كتب تواريخ مطالعه كنيد. من از بازگويي تمامي سخناني كه در سقيفه شده به جهت ضيق وقت صرف نظر مي‌كنم. اما همين قدر عرض كنم كه احتجاجاتي كه بين مهاجرين وانصار شده براي تعيين خليفه، تنها حول محور فضيلت شماري آنان از سبقت در اسلام، شمشير زني در راه خدا و قرابت‌هاي نسبي يا سببي با پيامبر(ص) دور مي‌زند و هيچ سخني از شايستگي و مهارت به ميان نمي‌آيد. حتي حضرت علي(ع) چنانچه در خطبه شصت و هفتم نهج البلاغه آمده، توجهي به شايستگي و مهارت نكرده است. در هر صورت آنچه كه از شواهد امر هويدا است پيامبر اكرم(ص) در از بين بردن تعصبات و برتربيني‌هاي اعراب توفيق چنداني نداشته، حتي در ميان نزديكان خود. من هنوز نتوانستم دليل قانع كننده‌أي را براي لشكركشي‌ها و فتوحات مسلمين در دوران خلافت عمر و خلفاء بعد او پيدا كنم. جزء آنكه بگويم اين لشكركشي‌ها و جنگها، همگي نشأت گرفته از برتري‌جويي‌ها و مطلق‌بيني‌هاي اعراب بوده است. والا تبليغ دين حقه ، به اين شكل كه به شهري يا كشوري حمله نظامي كني و شمشير بر روي گردن مردم بگذاري و بگويي: اسلام بياور تا رستگار شوي يا اگر نمي‌خواهي رستگار شوي مختاري بميري يا با حقارت جزيه دهي!!! نه در سيره پيامبر(ص) تاييد شده و نه در قرآن مجيد. اما واقيت اين است كه چنين جنايتهايي را به نام دين اسلام در آن دوران انجام داده‌اند. من از خود چيزي نمي‌گويم، برويد تاريخ را بخوانيد. از اين گذشته حمله اعراب به كشورهاي مختلف تنها به جهت صادر كردن دين اسلام نبوده بلكه تحميل فرهنگ عربي بر ديگر ملل بوده است. اعراب هر كجايي را كه فتح كردند تنها دين وآيين مردم آن مناطق را تغيير ندادند، بلكه فرهنگ و زبان آنان را نيز تغير داده و از بين بردند. اكنون اكثر كشورهايي را كه شما به عنوان كشورهاي عربي مي‌شناسيد اصلا عرب نيستند.كشورهايي همچون مصر، مراكش، ليبي، سودان و غيره. اما اكنون شما هيچ نشاني از آن فرهنگ و زبانها نمي‌بينيد. زبان و فرهنگ همگي آنان شده عربي. ايرانيان و قسمتي از روم شرقي كه امروزه تركيه است از اين تهاجم مصون نماندند. اما بخاطر تعصباتي كه خود ايرانيان بر روي نژاد و فرهنگ خود داشتند، از زير بار رفتن فرهنگ و زبان عرب خوداري كردند. حتي دين اسلام را كه پس از دويست سال حاكميت اعراب بر ايران پذيرفتند، آداب و مناسك فرهنگي خود را وارد دين اسلام كردند. از اين رو اكنون با آنكه ايران جزو كشورهاي اسلامي شناخته مي‌شود، لكن جزو كشورهاي عربي شده نيست. البته اين را اضافه كنم كه وقتي مي‌گوييم ايران، منظور اين ايران امروزي با سرحدات كنوني نيست. بلكه ايراني است كه در دوران ساساني بود، كه شامل قسمتهايي از افغانستان، پاكستان، آذربايجان، ارمنستان، تركمنستان، تاجيكستان و قسمتهاي كردنشين عراق مي‌باشد. اينان مسلمان شدند اما عرب نشدند. آن تهاجمات و فتوحات غير منطقي اعراب، اكنون باعث اين وهم شده كه دين اسلام دين شمشير و جبر است و متاسفانه اين تصور در بين خود مسلمين بيشتر قوت دارد. كمااينكه شما مي‌بينيد پرچم كشور عربستان كه ام‌القراء اسلامي مي‌باشد منقوش به كلمه لاالله الاالله محمدرسول‌الله است كه زير آن نيز يك شمشير است! اين به چه معني است به خود شما واگذار مي‌كنم. به هر حال چون در اين خصوص بحث مستقلي دارم به همين مقدار بسنده مي‌كنم.
پس يكي ديگر از دلايل تحديد معنا و مفهوم اسلام به يك آيين، تعصبات و مطلق‌بيني‌هاي نژادي و قومي بوده است.
نتيجه بحث اين كه: اسلام ديني است واحد كه داراي آيين و مناسك مختلف مي‌باشد، همچون يهوديت، مسيحيت و عربيت كه ما اين را اسلاميت مي‌شناسيم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پي نوشتها
1:ما كان ابراهيم يهوديا و لانصرانيا و لكن حنيفا مسلما
2:اذ قال له ربه اسلم قال اسلمت لرب العالمين
3:قل انني هداني ربي الي صراط مستقيم دينا قيما ملة ابراهيم حنيفا
4:قالوا نعبد الهك و اله آباءك ابراهيم و اسماعيل و اسحق اله واحدا و نحن له مسلمون
5:قال الحواريون نحن انصارالله آمنا بالله و اشهد بانا مسلمون
6:و اذا يتلي عليهم قالوا آمنا به انه الحق من ربنا انا كنا من قبله مسلمين، قصص-52
7:تورات، سفر خروج، باب بيستم
8:يسنا-28
9:يسنا-29 بند4
10:يسنا-31 بند7
11:يسنا-30 بند10
12:ومن يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه و هو في الآخرة من الخاسرين
13:ما كان ابراهيم يهوديا و لانصرانيا و لكن كان حنيفا مسلما
14:قل يا اهل الكتب تعالوا الي كلمه سواء بيننا و بينكم الانعبد الاالله و لانشرك به شيئا و لايتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله
15:قل يا اهل الكتاب لستم علي شيئ حتي تقيموا التوراه و الانجيل، مائده-68
16:ثم اتينا موسي الكتاب تماما علي الذين احسن و تفضيلا لكل شيئ و هدي و رحمه لعلهم بلقاء ربهم يومنون
17:قويل للذين يكتبون الكتاب بايديهم ثم يقولون هذا من عند الله ليشتروا به ثمنا قليلا
18:ن القآن الذي جاء به جبرئيل الي محمد(ص) سبعه عشر الف آيه
19:فانه نزله علي قلبك باذن الله مصدقا لما بين يديه و هدي و بشري للمؤمنين- نزل عليك الكتاب بالحق مصدقا لما بين يديه و انزل التوراة و الانجيل- و انزلنا اليك الكتاب بالحق مصدقا لما بين يديه من الكتاب و مهيمنا عليه- و الذين اوحينا اليك هو الحق مصدقا لما بين
يديه