*****به خود بنگريم، به اطرافمان، به خود بيانديشيم، به اطرافمان، توجيه‌گريها و فلسفه بافيها، شك و ترديدها، يأس و نااميديها را كنار بگذاريم، تصميم بگيريم، برخيزيم و حركت كنيم. هر جا كه هستيم، در هر سن و سالي، با هر عقيده و ديني... بياييم قبل از آنكه عالِم باشيم، دانشمند باشيم، مخترع و كاشف باشيم، تاجر و كاسب باشيم، كارگر و كارمند باشيم، سياستمدار و سياستگذار باشيم،...، انسان باشيم، انسان باشيم، انسان باشيم*****

دوشنبه، اردیبهشت ۰۲، ۱۳۸۷

گفتاری در مورد اسلام


بسم الله الرحمن الرحيم

اسلام كلمه‌اي است كه در مقاطع مختلف زماني مورد استفاده افراد، گروه‌ها و حكومتهاي متفاوتي قرار گرفته. در دوران كنوني نيز اين كلمه توسط افراد، گروه‌ها و دولتهاي گوناگون در گوشه و كنار اين جهان به كرات مورد استفاده قرار مي‌گيرد. كلمه اسلام بيانگر مجموعه‌اي از عقايد و دستورات الهي است كه امروزه ما اين مجموعه را در چهار چوب كتاب و سنت تعريف مي‌كنيم. اما آنچه قابل تامل است اين مي‌باشد كه چرا اين كلمه و اين مجموعه، تعاريف مختلف و بعضا متضاد دارد. از اين رو قصد داریم در اين نوشتار در خصوص اين كلمه به صورت كلي بحثي داشته باشم و انشاءالله در نوشته های آينده در خصوص جوانب و جزئيات آن به طور مفصل بحث كنیم.

كلمه اسلام به چه معني است؟

كلمه اسلام مصدر از باب افعال مي‌باشد كه ريشه آن سَلَمَ است. كلمه سَلَمَ در زبان عربي معاني مختلفي دارد، اما در ميان معاني‌ آن، آنچه كه اينجا تطبيق مي‌كند معني سلامتي، گردن نهادن و واكذاركردن است. با توجه به اين معاني اگر كلمه اسلام را از ريشه صحت و سلامتي بدانيم معني آن مي‌شود: سالم شدن و صحت يافتن. اگر از ريشه گردن نهادن بگيريم معناي آن مي‌شود: اطاعت كردن و فرمانبرداري و اگر از ريشه واگذاركردن باشد به معناي وانهادن و خود را به امري واگذاشتن است. اما آنچه كه از فرهنگ قرآن برداشت مي‌شود منظور از كلمه اسلام افاده مجموع اين سه معني است. به اين صورت كه اسلام يعني: سالم شدن و صحت يافتن فكر، عقيده و روان؛ در گرو اطاعت كردن و گردن نهادن به احكام و فرامين الهي و واگذار كردن خود به امر اوست. اين معني جامعتر است و چكيده‌اي ار برخي آيات قرآني مي‌باشد. بنابراين كلمه اسلام عصاره‌ي برخي آيات قرآن است. اين معني كلمه اسلام بود.

اسلام چه ديني است؟

اكنون اسلام يك تعريفي خاص پيدا كرده. وقتي به شما مي‌گويند: اسلام، بلافاصله در ذهنتان عربستان، حضرت محمد(ص)، قرآن و رويدادهاي تاريخي هزاروچهارصد سال گذشته نقش مي‌بندد .
در واقع اين يك تعريف است كه از دين اسلام حتي در بين علماء اديان جاافتاده و تثبيت شده است. از اين رو دين اسلام يعني دين عربي؛ كه بنيان گذار آن هزاروچهارصد سال پيش در شهر مكه ظهور كرده و اين دين را تشريع نموده است. اگر چه اين تعريف و اين برداشت برگرفته از بسياري از وقايع تاريخي، فرهنگي، نژادي و قومي است و اكنون به عنوان يك تعريف جامع در بين فرق و علماء اديان تثبيت گرديده، لكن با فرهنگ و زبان قرآن كه پايه و اساس اين دين وآيين را تشكيل مي‌دهد همخواني و هم‌سويي ندارد. هر چند ما مخالف با اين تعريف نيستيم و از باب شناخت و نامگذاري اديان منافاتي ندارد كه مثلا بگوييم اين دين مسحيت است و آن يهوديت اين يكي هم اسلام. از اين باب مشكلي نيست هر چند غلط معروف است. اما اينكه كلمه اسلام را تا حد يك آيين اختصاصي كنيم با زبان قرآن سازگار نيست .
قرآن مجيد بر خلاف تعريفات ما كه دين اسلام را عربي و آورنده‌اش را حضرت محمد(ص) و كتاب آسماني‌اش را قرآن مي‌دانيم به تعريف ديگري قايل است. من در هيچ جاي قرآن نديدم كه خداوند حضرت محمد(ص) را به عنوان بنيانگذار و تشريع كنند‌ه‌ي دين اسلام معرفي كرده باشد. بلكه بر عكس طبق آيه 67 از سوره آل‌عمران1 و آيه131 از سوره بقره2 بنيانگذار دين اسلام حضرت ابراهيم(ع) است. حتي خود حضرت محمد(ص) علي‌رغم معروفيتش به پيامبر اسلام نه تنها خود را بنيانگذار دين اسلام ندانسته، بلكه طيق آيه161 از سوره انعام3 خود را هدايت شده از جانب خداوند به راه راست و دين استوار و آيين پاك ابراهيم مي‌خواند .
پس اسلام از نظر قرآن محدود به يك آيين و مسلك نيست و اين لفظ بيش از آنكه اسمي خاص براي آييني خاص باشد صفتي است كه بيانگر حالت و رفتار مي‌باشد. كلمه ‘مسلِم هم كه اكنون در بين جوامع ديني به قشري خاص كه امروزه مي‌شناسيم اطلاق مي‌شود در قرآن استفاده متفاوت دارد. ‘مسلِم اسم فاعل از همين باب اِفعال است يعني كسي كه با اراده و رضايت قلب، بدون اكراه يا جبر، تسليم فرمان خدا گرديده است. همين كلمه در قرآن غير از اعراب و كساني كه به آيين حضرت محمد(ص) ايمان آورده بودند به كساني ديگر هم اطلاق شده است.
مثلا در سوره بقره آيه 133 فرزندان يعقوب كه همان بني اسرائيل باشند را مسلمان مي‌خواند4 يعني فرزندان يعقوب تسليم شدگان در مقابل فرامين خداوند بودند. در سوره آل‌عمران آيه52 مي‌خوانيم كه حواريون، حضرت عيسي(ع) را مخاطب قرار داده و مي‌گويند: به خدا ايمان آورديم و تو شهادت بده كه ما مسلمانيم5
پس مي‌بينيم كه قرآن فقط ما را مسلمان نمي‌داند بلكه خداوند بر خلاف ما كه به اسم اسلام توجه داريم به محتواي آن توجه دارد. مسلمان كسي است كه از روي عقل، تدبير و منطق به خواست خداوند گردن نهاده، نه اينكه بر فرض، مثل ما نماز بخواند و مناسكي مثل ما را انجام دهد. معني وسيع‌تر از آن است كه تعريف كرده‌اند و مي‌كنند.
پس قرآن يهوديان و مسيحيان و بعضا زرتشتيان و پيروان محمد(ص) را مسلمان مي‌داند و دين آنان را اسلام مي‌خواند؛ نه اينكه اسلام ديني باشد كه اختصاص به ما داشته باشد6. از نظر قرآن اسلام داراي سه ركن اساسي است كه هر كس به آن ايمان داشته باشد مسلمان است. اول توحيد، يعني يكتاپرستي، دوم عقيده به آخرت و سوم عمل صالح، يعني انسانيت. اين سه ركن را اصول دين مي‌خوانند. اگر چه علماء اسلامي اصول دين را توحيد، نبوت و معاد مي‌دانند؛ لكن اين نظر، مخالف قرآن است، كه در جاي خودش به آن خواهيم پرداخت. اگر خوب دقت كنيد خواهيد ديد كه اين سه اصل در بين تمامي اديان توحيدي مشترك است. در دين يهوديت روشن‌ترين فرامين حول اين سه اصل، همان 10 فرمان حضرت موسي(ع) است7. در مسيحيت هم همين اصول با كمي تعديل بيان شده است، مثل آيات37تا40 از باب22 انجيل متي. در دين زرتشت هم همين اصول هست. گرچه بسياري معتقدند كه زرتشت(ع) پيامبر ادعايي بوده و دين زرتشت ديني زميني است نه آسماني! من به اين معتقد نيستم. اساسا كساني كه چنين سخناني مي‌گويند فكر نمي‌كنم حتي يك بار هم اوستا را خوانده باشند. اجازه بدهيد آياتي از اوستا را برايتان بخوانم كه خالي از لطف نيست. خداوند يگانه اهورامزدا آن كسي است كه بزرگتر از همه است8 او از همه كس داناتر و داور دادگر مي‌باشد9 خداوند يگانه كسي است كه از نيروي خرد خويش راستي بيآفريدو كسي است كه همواره يكسان است و تغيير در او راه ندارد10. از اين شكل آيات در خصوص توحيد در اوستا كم نيست. در خصوص آخرت و روز رستاخيز آيات بيشماري در اوستا وجود دارد مانند اين آيه: پاداش موعود در سراي فرخنده‌مزدا و هومن و اشا به آن كساني بخشيده شود كه نام نيكي از خود گذاشته‌اند11. در خصوص عمل صالح و انسانيت هم آن پند: پندار نيك، كردار نيك، گفتار نيك معروف است. بسياري از عقايد امروزي ما ايرانيان كه به نام اسلام مي‌شناسيم برگرفته از آيين زرتشت است. اما اينجا قصد ندارم در مورد دين زرتشت بحث كنم بلكه خواستم بگويم دين زرتشت هم داراي اصولي مشترك با ديگر اديان توحيدي است. پس دين يعني يك سري اصول اعتقادي كه شامل توحيد، عقيده به روز رستاخيز و نيكوكاري و انسانيت مي‌باشد. اين را مي‌گويند دين كه در بين تمامي اديان مشترك است و فرقي در بين آنها نيست. البته زبانها متفاوت است. مثلا هر قومي خدا را به زباني مي‌خواند و مي‌شناسد. تازيان الله مي‌گويند، پارسيان مزدا يا اهورامزدا، عبرانيان الوهيم و غيره. اما منظور از تمامي اين نامها يكي است. پس اصول اديان يكي است كه قرآن تمامي آنها را به اسم اسلام مي‌شناسد، يعني از نظر قرآن يهوديان، مسيحيان، پيروان حضرت محمد(ص) و بعضا زرتشتيان مسلمان هستند و دينشان اسلام است زيرا پايه و اساس همگي آنها آن سه اصل است. از اين روست كه در آيه85 از سوره آل‌عمران12 مي‌فرمايد: هر كس غير از اسلام ديني اختيار كرده باشد از او پذيرفته نيست. يعني كسي رستگار است كه پيرو دين ابراهيم(ع) باشد كه اصول اعتقاديش آن سه اصل است.
اكنون اين سوال پيش مي‌آيد كه چرا با وجود اينگونه آيات روشن و مبرهن، كلمه اسلام معني محدودي پيدا كرده و دين اسلام به يك آيين محدود شده است. دليل پيدايش اين اختلاف در چيست؟ اين امر دلايل مختلفي دارد كه من به خاطر وسعت بحث برخي از دلايل را به طور اختصار عرض مي‌كنم.
مطلق گرايي آييني

اولين دليل در بروز اختلاف در بين اديان توحيدي و تحديد كلمه اسلام، برمي‌گردد به مطلق‌گراييهاي آييني. همانگونه كه عرض شد اديان داراي اصول مشتركي هستند كه توحيد، عقيده به آخرت و انسانيت است. اما هر فرقه و دسته‌اي از پيروان اديان توحيدي، براي ابراز بندگي خود، آيين و مناسكي خاص دارند. بطور مثال شكل نماز خواندن در بين يهوديان، مسيحيان، مسلمانان و زرتشتيان مختلف است و متاسفانه پيروان هر ديني آيينها و مناسك خود را مطلق مي‌كنند و آيينها و مناسك ديگر فرق را نفي مي‌نمايند. اين آيين و مناسك در تعاريف ديني فروعيات خوانده مي‌شوند. همانگونه كه از نامگذلري آن برمي‌آيد اين آيين و مناسك جزء فرعيات اديان است نه اصول آن. اما پيروان اديان توحيدي آن مقدار كه به فرعيات توجه دارند به اصول توجه ندارند. در واقع فرعيات بطور شديدي اصول را تحت‌الشعاع قرار داده‌اند. امروزه در بين اديان توحيدي تعداد كتب و دروسي كه مرتبط با فرعيات است بسيار زياد مي‌باشد، اما به همان نسبت كتب و دروسي كه مرتبط با اصول ديني هستند كم و ناياب است. در حوزه‌هاي ديني خودمان هيچ بحثي درباره اصول ديني نيست. طلبه‌هايي كه تازه وارد حوزه مي‌شدند و مي‌شوند پس از آنكه دوره‌هاي مختصري از ادبيات عرب را فرا مي‌گيرند يك راست مي‌روند سراغ فرعيات. از اولين كتاب كه بعد از كتب ادبيات عرب در حوزه تدريس مي‌شده (كه شرايع الاسلام بوده و امروزه كتاب لمعه جايش را گرفته) تا سطوح عالي خارج فقه همگي در خصوص فرعيات است. يك طلبه از اول بسم‌الله تا رسيدن به سطح عالي خارج فقه كه بعضا چندين سال طول مي‌كشد مشغول فراگيري فرعيات است و تا آخر هم شايد از اصول چيزي نفهمد. من چندي پيش از يكي از علماء قم در مورد يك آيه از قرآن سوال كردم. جواب ايشان كه مقلدين زيادي از دستورات ايشان پيروي مي‌كنند برايم شوكه كننده بود. ايشان به من فرمودند كه از اصول فقه هر سوالي داري بپرس ولي از قرآن نپرس چون نمي‌دانم. باز خدا رحمتش كند كه گفت نمي‌دانم و اظهار نظر جاهلانه نكرد، (عادت زشتي كه بسياري از ما دچارش هستيم) اين مايه تاسف است كه يك عالم ديني به كتاب ديني خود اشراف نداشته باشد و آنگاه براي ديگر كتب آسماني اظهار نظر كند. اين يك امر واقع است. در بين يهوديان و مسيحيان و زرتشتيان نيز اين امر واقع است. همگي به فرعيات مي‌پردازند. شكل نماز و ديگر مناسك، آنها را چنان محو خود كرده كه ديگر نمي‌دانند اين اعمال را براي چه كسي انجام مي‌دهند، چرا كه صورت عادت پيدا كرده است. اين مطلق گرايي آييني و شكلي در دوران حضرت محمد(ص) در بين يهوديان و مسيحيان ساكن عربستان وجود داشت و اين امر نيز باعث بروز اختلافاتي بين يهوديان و حضرت محمد(ص) شد. حضرت محمد(ص) نگفته بود كه خدا نعوذبالله دوتاست نيكوكاري را نفي نمي‌كرد و منكر آخرت و بهشت و دوزخ نشده بود. ولي تنها به خاطر آنكه همچون مناسكي مانند مناسك يهوديان انجام نمي‌داد مورد مخالفت يهوديان ساكن مدينه قرار گرفت. اين مطلق‌گرايي آييني بود. در آن زمان آيه‌اي نازل شده است كه يهوديان و مسيحيان را كه آيينهاي خود را مطلق مي‌كردند و با هزارويك دليل آنها را به حضرت ابراهيم(ع) نسبت مي‌دادند مخاطب قرار داده است. در سوره آل‌عمران آيه67 مي‌فرمايد كه ابراهيم نه به آيين يهود بود نه به آيين مسيحي، بلكه او تنها مسلماني پاك روش بوده است13. يعني آيينها اهميتش كمتر از اصول است و اينكه هر قومي و هر دسته‌اي مي‌تواند به آييني كه مورد قبولش مي‌باشد خداوند را عبادت كند و مسلمان هم باشد. ابراهيم(ع) مسلمان بود و اين مهم است( البته مسلمان به معناي صفتي نه فرقه‌اي) حال به چه آييني يا چه شكل و روشي عبادت مي‌كرد چندان اهميتي ندارد. اساسا انبياء مبعوث شدند تا آن سه اصل را به مردم متذكر و يادآور شوند، نه آن كه آنان را دچار آيينهاي شكلي نمايند.اكنون ما نيز دچار همين مطلق‌گراييهاي آييني شده‌ايم. شما ببينيد كه در بين پيروان دين محمد(ص) كه پيامبرشان يكي است، كتابشان يكي است و زبان عبادتي‌شان هم يكي مي‌باشد، چه اختلافاتي در فرعيات وجود دارد. هيچ كدام هم توجه به مشتركات ديني خود ندارند و هميشه چوب و چماق فرعيات را بر سر هم مي‌كوبند. از شكل وضو گرفتن، اقامه نماز، مناسك حج، ازدواج و طلاق، حدود و ديات و هكذاالي‌آخر با هم اختلاف دارند. هيچ كدام هم عمل يگديگر را قبول ندارند.اينها همگي برگرفته از مطلق گراييهاي آييني است. آيه‌اي در قرآن وجود دارد كه بسيار ارزنده و قابل تامل است. در سوره آل‌عمران آيه64 پيروان اديان توحيدي را به توجه نمودن به مشتركات ديني كه همان اصولي است كه عرض كردم دعوت مي‌كند. مي‌فرمايد: اي اهل كتاب بيايد از كلمه حقي كه بينمان مشترك است پيروي كنيم،. آن كلمه چيست؟ جز خداي يكتا كسي را نپرستيم و هيچ كس و هيچ چيز را شريك او قرار ندهيم. دنباله‌ي آيه خيلي مهم است كه متاسفانه تا كنون معناي درستي از آن نشده است. مي‌فرمايد: ولايتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله. ترجمه‌هايي كه از اين قسمت آيه شده غالبا چنين است: و برخي، برخي را به جاي خدا به ربوبيت تعظيم نكنيم. اين معنا صحيح نيست. در اين آيه اربابا به معناي ربوبيت نيست بلكه به معني سروري و صاحب اختياري مي‌باشد.رَب در زبان عربي به معني مالك، آقا، بزرگوار، مصلح و پرورش دهنده است و از اين جهات بعضا در قرآن كلمه رب از اسامي و صفات خداوند ذكر شده است. اما هر جايي كه كلمه رب آمده باشد منظور خداوند نيست. مثلا عربها وقتي مي‌خواهند بگويند: آن چيز را جمع آوري كرد، مي‌گويند: رب الشي يا اينكه رب الامر يعني كار را اصلاح كرد و غيره. در اين آيه ارباب به همان معنايي است كه ما بعضا در فارسي استفاده مي‌كنيم يعني سروري و صاحب اختياري. اما دنباله آيه من دون الله دارد. دون در مقابل فوق است، يعني پايين. اين سروري و آقايي در موازات مقام خدايي نيست بلكه پايين‌تر است. من دون الله است. اربابا من دون الله يعني چه؟ يعني سروران و صاحب اختياراني كه خود را خدا نمي‌دانند، شريك هم در خدايي نيستند، بلكه نماينده خدا هستند (در اين آيه شريك قرار دادن براي خدا را بيان كرده است و تكرار آن مجددا به اين صورت حتي از باب تاكيد ضرورتي ندارد) پس معناي اين قسمت از آيه مي‌شود كه: برخيمان، برخي ديگر را صاحب اختيار يا سرپرست و جانشين از طرف خدا قلمداد نكنيم. بحث در اين مورد زياد است كه چون يك مبحث اختصاصا به اين موضوع خواهم پرداخت به همين مقدار اكتفا مي‌كنم. نتيجه كلام اين كه آنچه در اديان اهميت زيادي دارد و در بين تمامي اديان توحيدي مهجور مانده اصول دين است نه پرداختن به فرعيات به تنهايي. متاسفانه اين مطلق گراييهاي آييني باعث گرديده كه تفاهمات بين فرق توحيدي به حد زيادي از بين برود. شايد يك دليل بارز در اهميت اصول خود قرآن باشد. ما در قرآن آياتي كه مربوط به فرعيات مي‌شود را كمتر از اصول مي‌بينيم. از تعداد شش هزار و اندي آيه در قرآن، تنها نزديك به چهارصد آيه مربوط به فرعيات است در صورتي كه قريب به پنج هزار و اندي آيه مربوط به اصول است.

عقيده به محرف بودن كتب مقدس تورات و انجيل

دليل دوم مربوط به كتب مقدس تورات و انجيل مي‌شود. به اين معنا كه علماء اسلامي قايل به محرف بودن اين كتب شده‌اند و مي‌گويند اين كتب آن كتابهايي نيستند كه حضرت موسي(ع) و حضرت عيسي(ع) آورده بودند. در مورد محرف بودن يا نبودن كتب تورات و انجيل مي‌بايست نگاهي اجمالي به تاريخ نگارش اين كتب بيندازيم.
آنچه كه از تواريخ استفاده مي‌شود، تورات بارها به واسطه حملات برخي اقوام همچون بابليان و روميان از ميان رفته و سپس مجددا جمع‌آوري شده است. در خصوص اين كه اين سخنان، با توجه به ادبيات مختلف بكار رفته در اسفار از حضرت موسي(ع) مي‌باشند، علماء اديان تشكيك كرده‌اند. اما آنچه كه مسلم است اين كتاب كه هم اينك نيز جزو كتب مقدس و اساس دين يهوديت و برخي فرق مسيحيت گرديده به سال444 پيش از ميلاد به دست كاهني به نام عزرا نگاشته شده است؛ كه آن متن از آن تاريخ تا به امروز بلاتغيير مانده. در مورد كتاب انجيل، علماء تاريخ اديان با توجه به ادبيات اناجيل، آنان را نوشته‌هايي مي‌دانند كه در بين سده اول و دوم ميلادي تاليف شده‌اند.
با بررسي اجمالي در تاريخ نگارش كتب مقدس تورات و انجيل مي‌توان تا حدودي ادعاي محرف بودن آن كتب را اثبات كرد. اما آنچه كه قابل تامل است اين موضوع مي‌باشد كه حضرت محمد(ص) در تاريخ612 يا613 ميلادي مبعوث گرديده و همانگونه كه ذكر شد آخرين باري كه كتاب تورات بازنويسي گرديد به سال444 پيش از ميلاد بوده است. از آن تاريخ تا بعثت حضرت محمد(ص) چيزي حدود1055 سال فاصله مي‌باشد و در اين مدت زمان طولاني كتاب تورات بازنويسي شده به دست عزرا در بين يهوديان جايگاه خود را به عنوان كتاب آسماني تثبيت كرده بود و ديگر نمي‌شد چيزي به آن اضافه يا از‌ آن كم نمود. و همچنين است در مورد انجيل، چرا كه در زمان بعثت پيامبر اكرم(ص) كيش مسيحيت قاره اروپا و برخي مناطق آسيا و حتي برخي كشورهاي آفريقايي همچون حبشه را تسخير كرده بود و كتب انجيل در بين مسيحيان چه محرف چه غير محرف به عنوان يك كتاب آسماني و مقدس پايه و اساس اين كيش را تشكيل مي‌داد. حال اين سوال پيش مي‌آيد كه اين تحريف مورد ادعا در مورد كتب مقدس در چه زماني واقع شده؟ آيا پيش از بعثت يا بعد از رحلت پيامبر اكرم(ص)؟ اگر بگويم كه پيش از بعثت تحريف شده، كه خداوند عالم در قرآنش سخني به ميان نياورده بلكه مكرر از يهوديان و مسيحيان به جهت رعايت نكردن احكام و دستورات مندرج در آنها و كتمان برخي آيات آن انتقاد نموده است. از طرفي در سوره مائده آيه68 يهوديان و مسيحيان را مخاطب قرار مي‌دهد و به صراحت بيان مي‌دارد كه شما از نظر ديني داراي ارزش نمي‌باشيد مگر آنكه تورات و انجيل را به پا داريد15 همچنين در سوره انعام آيه154 كتاب تورات را كتابي كامل براي تكميل نفس هر نيكوكار و براي تفصيل و بيان حكم هر چيز و هدايت و رحمت به خلق خوانده است16. با چنين تعابيري كه خداوند در خصوص كتب مقدس تورات و انجيل نموده است، ادعاي تحريف پيش از بعثت پيامبر اكرم(ص) منتفي است. يا بهتر است بگويم اگر هم پيش از بعثت اين كتب تحريف شده بود خداوند همين كتب محرف را تاييد كرده و از عمل نكردن به همين كتب محرف انتقاد نموده است. پس بهتر است ما جلوتر از خداوند ندويم. البته آيه‌أي در قرآن است كه بيشترين قايلين به تحريف كتب مقدس به آن استناد مي‌كنند و آن آيه79 از سوره بقره مي‌باشد17 كه مي‌فرمايد: برخي با دستان خود كتاب نوشتند و گفتند كه از جانب خداست. اين آيه مربوط به تورات يا انجيل نيست بلكه منظور كتاب تلمود است. كتاب تلمود در ميان يهوديان جايگاهي مثل كتابهاي توضيح المسايل، در ميان ما دارد و چون در اين خصوص بحث مستقلي دارم توضيح مطلب را به زمان خودش واگذار مي‌كنم. اگر قايل شويم كه اين تحريفات در سنوات بعد از رحلت پيامبر اكرم(ص) انجام شده، ادعايي بي‌مايه و بدون دليل منطقي است. زيرا همانكونه كه گذشت در زمان بعثت پيامبر اكرم(ص) اديان يهوديت و مسيحيت داراي قوام گرديده بودند و كتب مقدس با هر كم و زيادي در متون آنها جايگاهش به عنوان يك كتاب آسماني و مقدس تثبيت شده بود و ديگر كسي نمي‌توانست چيزي به آن بيفزايد يا چيزي از آن كم كند. اينگونه ادعاها را كه برهيچ دليل و منطقي جزء تعصبات و تنگ‌نظريهاي فرقه‌أي استوار نيستند را مي‌توان بر هر چيزي حتي فرآن بار كرد. كما اينكه برخي از به ظاهر عالمان اسلامي چنين ادعاهايي را در خصوص قرآن كرده‌اند. اجازه بدهيد تنها يك حديث از ده‌ها حديث در خصوص تحريف قرآن را برايتان بخوانم. در كتاب اصول كافي كه از كتب اربعه مي‌باشد و آقايان علماء قايل به صحيح بودن تمامي احاديث آن هستند، در جلد 4 حديث شماره3582 از امام صادق(ع) چنين نقل مي‌كند كه ايشان فرمود: قرآني كه جبرئيل براي محمد(ص) آورده هفده هزار آيه بود18. قرآني كه اكنون در دست ماست حدود6547 آيه است، اگر بسم الله اول هر سوره را جزء آيات حساب نكنيم و اگر بسم الله را در هر سوره يك آيه بگيريم مي‌شود6660 آيه. به اين ترتيب به استناد اين حديث چيزي حدود يازده هزار آيه ربوده شده و هيچ كس هم خبردار نشده! پر واضح است كساني كه نسبت به كتاب قرآن چنين ارزشي قايلندو اينكونه اظهار عقيده مي‌كنند نسبت به كتب مقدس ديگر پايبندي نشان ندهند و قايل به اين باشند كه كتاب تورات و انجيل تماما ربوده شده.

كتاب قرآن ناسخ كتب پيشين خود است

سومين دليل كه باعث محدود شدن كلمه اسلام به يك معني و آيين خاص مي‌باشد، مسئله ناسخ شناختن قرآن مجيد است.
علماء اسلامي عقيده دارند كه چون قرآن آخرين كتاب آسماني و كامل‌ترين آنها مي‌باشد به همين خاطر ديگر كتب پيشين كن‌لم‌يكن شده و از درجه اعتبار ساقط است. اولا بايد از اين عزيزان پرسيد كه منظور از كتب پيشين كه قرآن ناسخ آنان مي‌باشد كدام كتبند؟ آيا منظور آن كتبي است كه ربوده شده؟يا همين كتب محرف موجود؟! دوما اين برداشت و عقيده از چه آيه‌أي از قرآن استنباط شده است؟ در هيچ جاي قرآن آيه‌أي وجود نداردكه مويد اين عقيده باشد، كه اكنون قرآن اعتبار ديگر كتب مقدس پيش از خود را ساقط نموده است. بلكه برعكس. در هيچ جاي قرآن منكر حقانيت ديگر فرق همچون يهوديت و مسيحيت نشده بلكه طبق آيات97 بقره، 3آل‌عمران، 48مائده و 31سوره فاطر19 دليل صداقت و راستگويي حضرت محمد(ص) بر ادعاي رسالتش از جانب خداوند را تصديق كتب مقدس تورات و انجيل دانسته است. اين نمي‌شود كه ابتداء پيامبر بگويد كه تورات و انجيل حقند و درست و بعد بگويد حالا قرآن من تورات و انجيل را ساقط كرده است! اين كه نفي تاييد است و به سياست بازي بيشتر شباهت دارد.
پيامبر اكرم(ص) در دوران رسالتش هيچگاه از يهوديان و مسيحيان ساكن عربستان نخواسته بود كه از كتاب و آيين خود دست كشيده و به كتاب و آيين او بگروند. زيرا همانگونه كه بيان شد يهوديان و مسيحيان پيش از بعثت حضرت محمد(ص) پيرو دين ابراهيم كه همان اسلام است بوده‌اند و از طرفي وقتي پيامبر كتب تورات و انجيل را تصديق مي‌نمايد و بر آن صحه مي‌گذاردچنان درخواستي نامعقول است. بلكه آنگونه كه از آيات قرآن مستفاد مي‌شود حضرت محمد(ص) از يهوديان و مسيحيان ساكن عربستان اين انتظار را داشته كه به دليل آن كه آنان اهل كتاب و پيرو آيين ابراهيم(ع) و آشنا به معارف و شرايع توحيدي مي‌باشند همانگونه كه او كتاب ديني آنان را تصديق و تاييد مي‌نمايد، آنان نيز كتاب و شريعت او را تاييد نموده در مقابل هجمه‌هاي مشركين ياريش كنند. اما به همان دلايلي كه عرض كردم يهوديان و مسيحيان عربستان نيز دچار مطلق‌بيني‌هاي شكلي و آييني بوده‌اند و از ياري نمودن و تاييد مستمر و پايدار او دست كشيده، در نهايت به جنگ با او پرداختند و متاسفانه آن جنگها كه بخاطر مطلق‌بيني‌هاي شكلي بين پيروان محمد(ص) و تعدادي از يهوديان ساكن عربستان واقع گرديده بود، بدون دليل و منطقي درست تاكنون ادامه يافته است. مخلص كلام اين كه قرآن ناسخ كتب پيشين نيست بلكه در ادامه آنان مي‌باشد از اين رو قرآن يكي از شرايط مؤمن مسلمان را عقيده به قرآن و كتب پيشين آن ذكر كرده است.

مطلق‌گراييهاي نژادي و قومي

دليل چهارم كه شايد اساسي‌ترين و بنيادي‌ترين دليل بر انحصاري گرديدن اسلام به يك آيين شده است، مطلق‌گراييهاي نژادي و قومي است. اين مطلق‌گراييهاي نژادي، قومي و ملي اختصاص به اعراب عربستان ندارد، بلكه اكثر افوام و ملل دچار آن بوده و هستند. به طور مثال ايرانيان خود را از نژاد آريا مي‌خواندند. آريا در زبان پارسي قديم به معناي آقا و سرور است. ايرانيان قديم در مورد خود چنين عقيده‌أي را داشتند. البته غالبا اين گونه عقايد آميخته با افسانه‌هايي ماوراءالطبيعه هم بوده. مثلا برخي از سرخپوستان امريكا داستاني در خصوص نژاد خود دارند. مي‌گويند خداوند زماني كه خواست آدم را خلق كند چهار مجسمه آدمي از گل ساخت و آنها را براي پختن به درون تنور گذاشت، پس از مدتي خواست ببيند كه آيا مجسمه‌ها پخته‌اند يا نه. براي همين منظور يكي از آن تنديسها را از تنور بيرون آورده مي‌بيند هنوز نپخته است. براي همين اينها شدند سفيدپوستان. پس از مدتي مجسمه‌أي ديگر بيرون مي‌آورد و مي‌بيند رنگ آن كمي تغيير كرده ولي هنوز خوب پخته نشده است. اينها شدند زردپوستان. مدتي بعد يك مجسمه ديگر بيرون آورده و مي‌بيند كاملا پخته شده و بسيار مقاوم و خوش رنگ گرديده است. اينها شدند سرخپوستان؛ وچون خداوند محو زيبايي و مقاومت اين مجسمه گرديده بود فراموش كرد كه يك مجسمه ديگر هنوز در تنور مانده؛ و آن مجسمه سوخت. اينها هم شدند سياه‌پوستان. اين داستان افسانه‌أي بيش نيست و بقينا برگرفته از عقايد مشرق زميني است كه پس از ورود سفيدپوستان به سرزمين امريكا، ساخته و پرداخته شده است. اما بيانگر آن گرايشات و مطلق‌بينيهاي نژادي است. يهوديان هم چنين اعتقادي نسبت به خود داشتند و خويش را فرزندان خدا مي‌دانستند و نژاد يهود را نژاد برتر. البته اين را به شما بگويم كه منظور من از بيان اين مسايل نفي مليت يا نژاد نيست. من نمي‌خواهم بگويم بشر بايد از گرايشات ملي يا نژادي خود دست بكشد و منكر مليت يا نژادش شود، بلكه منظور من نفي مطلق‌گراييها و برتري‌جوييهاي نژادي و ملي است. ژرمن يك نژاد است و همه هم اين را مي‌پذيرند و كسي مخالف با اين نژاد و استفاده از حقوق فردي و اجتماعي و جهاني آنان در پهنه گسترده حيات انساني نيست. اما اين كه ژرمن بگويد من آقاي جهان و نژاد برتر هستم، اين مردود است. اين مطلق‌گرايي نژادي و ملي است. ما با اين مخالفيم، والا با نژاد و مليت دشمني نداريم. تمامي بلاهايي كه بر سر مردم در طول تاريخ آمده از همين مطلق‌بيني‌هاي ملي و نژادي بوده و گاهي هم دين و آيين چاشني آن شده است. در نهايت دين اسلام در ميان يهوديان تبديل به دين و آييني موروثي و نژادي شد و در بين مسيحيان نيز به يك سري آيين و مناسك صرف مبدل گشت. حضرت محمد(ص) در محيطي مبعوث شد كه مطلق‌گراييهاي نژادي و قبيله‌گي در حد اعلاي آن به چشم مي‌خورد و او براي رفع اين مشكل جهد و كوشش فراواني نمود. پيامبر اكرم(ص) در طول رسالت خود سعي كرد موضوع امت واحد و برادري و برابري را در ميان قبايل عربستان جايگزين تعصبات قبيله‌أي و عشيره‌أي نمايد. آيات مختلف قرآن مجيد و سيره پيامبر اكرم(ص) در دوران رسالتش مشحون اين واقعيت است. پيامبر(ص) قصد داشت شايستگي و لياقت را در زندگي جاهلي اعراب جايگزين كند؛ نه آنكه آنان را از ورطه‌ي تعصبات قبيله‌گي و نژادي بيرون آورده به داخل تعصبات ديني و آييني دراندازد.
بهترين مؤيد، تاريخ صدر اسلام است. شما بلال آن غلام حبشي را مي‌شناسيد. او از پيروان ابتدايي محمد(ص) بود و در مكه متحمل آزار و شكنجه‌ي فراوان مشركين شد. اما ذره‌أي از عقيده خود عقب نشيني نكرد. او در ميان رتبه بنديهاي اسلامي از اولين مسلمانان است و جزء مهاجرين و بدريون بحساب مي‌ايد. تحمل او در زير آزار و شكنجه و مقاومت در عقيده، نشان دهنده‌ي ايمان قوي و استوار اوست. اما زماني كه دين اسلام قوام پيدا مي‌كند و مدينه مركز قوي اسلامي مي‌شود، نهايت مسئوليتي كه پيامبر به بلال مي‌سپارد، مؤذني مسجد است. از طرفي ديگر؛ خالد بن وليد يكي از دشمنان قوي و باهوش مسلمانان، كه در جنگ احد باعث شكست مسلمانان گرديده بود، زماني كه در مدينه به سال هفتم هجرت به اسلام مي‌گرود، پيامبر بلافاصله فرماندهي سپاه مسلمين را به عهده او گذاشته و به مأموريتهاي جنگي فرستاده است؛ و به همين جهت نيز لقب سيف‌الله المصلول را هم به او داده. از اين شكل رفتار در سيره‌ي پيامبر(ص) بسيار است كه بيان يك يك آنها در حوصله اين بحث نيست. اين رفتارها نشان دهنده توجه پيامبر(ص) به شايستگي و لياقت بوده است. ايشان نه به قبيله افراد توجه داشت و نه صرفا به ايمانشان و يا به سبقت در دين؛ زيرا براي انجام وظايف اجتماعي و نظامي يا سياسي، ايمان صرف كافي نيست، بلكه نياز به مهارت، شايستگي و كارايي و كارداني مي‌باشد و پيامبر به آن توجه داشت. اما متاسفانه علي‌رغم كوششها در از بين بردن تعصبات و مطلق‌گراييها و برتري‌جوييهاي قبيله‌أي و عشيره‌أي، پيامبر اكرم(ص) توفيق چنداني كسب نكرد. وقايع متعددي در تاريخ صدر اسلام واقع گرديده كه بيانگر تعصبات و مطلق‌گراييها در بين اعراب بود. پيامبر(ص) با آنكه سعي كرد تعصبات قبيله‌أي را مرتفع كند و در بين اعراب فرهنگ برادري و برابري را رواج دهد و به اين وسيله يك امت را ايجاد كند، لكن بارها مسلمين مدينه يعني مهاجرين و انصار دچار اختلاف و درگيري مي‌شدند، كه نشات گرفته از تعصبات نقش بسته در اذهانشان بود. واضح‌ترين و روشن‌ترين واقعه كه مؤيد عرايض من است مسئله سقيفه بني ساعده مي‌باشد. پيامبر(ص) پس از بيست وسه سال رسالت، تبليغ معارف الهي، دوستي، برادري و برابري رحلت مي‌كند. بلافاصله انصار در محلي به نام سقيفه بني ساعده كه محلي براي شور و مشورت بود اجتماع مي‌كنند تا خليفه‌أي براي اداره امور انتخاب نمايند. مهاجرين از اين اجتماع آگاهي حاصل كرده و براي آنكه مبادا انصار خليفه‌أي از خود انتخاب كنند به سقيفه وارد مي‌شوند. در اين اجتماع حياتي كه مربوط به اداره مسلمين وآينده اسلام است، سخناني كه بين مهاجرين و انصار رد و بدل شده بسيار عجيب و شايد تاثر برانگيز باشد. شما مي‌توانيد ماجراي سقيفه را در كتب تواريخ مطالعه كنيد. من از بازگويي تمامي سخناني كه در سقيفه شده به جهت ضيق وقت صرف نظر مي‌كنم. اما همين قدر عرض كنم كه احتجاجاتي كه بين مهاجرين وانصار شده براي تعيين خليفه، تنها حول محور فضيلت شماري آنان از سبقت در اسلام، شمشير زني در راه خدا و قرابت‌هاي نسبي يا سببي با پيامبر(ص) دور مي‌زند و هيچ سخني از شايستگي و مهارت به ميان نمي‌آيد. حتي حضرت علي(ع) چنانچه در خطبه شصت و هفتم نهج البلاغه آمده، توجهي به شايستگي و مهارت نكرده است. در هر صورت آنچه كه از شواهد امر هويدا است پيامبر اكرم(ص) در از بين بردن تعصبات و برتربيني‌هاي اعراب توفيق چنداني نداشته، حتي در ميان نزديكان خود. من هنوز نتوانستم دليل قانع كننده‌أي را براي لشكركشي‌ها و فتوحات مسلمين در دوران خلافت عمر و خلفاء بعد او پيدا كنم. جزء آنكه بگويم اين لشكركشي‌ها و جنگها، همگي نشأت گرفته از برتري‌جويي‌ها و مطلق‌بيني‌هاي اعراب بوده است. والا تبليغ دين حقه ، به اين شكل كه به شهري يا كشوري حمله نظامي كني و شمشير بر روي گردن مردم بگذاري و بگويي: اسلام بياور تا رستگار شوي يا اگر نمي‌خواهي رستگار شوي مختاري بميري يا با حقارت جزيه دهي!!! نه در سيره پيامبر(ص) تاييد شده و نه در قرآن مجيد. اما واقيت اين است كه چنين جنايتهايي را به نام دين اسلام در آن دوران انجام داده‌اند. من از خود چيزي نمي‌گويم، برويد تاريخ را بخوانيد. از اين گذشته حمله اعراب به كشورهاي مختلف تنها به جهت صادر كردن دين اسلام نبوده بلكه تحميل فرهنگ عربي بر ديگر ملل بوده است. اعراب هر كجايي را كه فتح كردند تنها دين وآيين مردم آن مناطق را تغيير ندادند، بلكه فرهنگ و زبان آنان را نيز تغير داده و از بين بردند. اكنون اكثر كشورهايي را كه شما به عنوان كشورهاي عربي مي‌شناسيد اصلا عرب نيستند.كشورهايي همچون مصر، مراكش، ليبي، سودان و غيره. اما اكنون شما هيچ نشاني از آن فرهنگ و زبانها نمي‌بينيد. زبان و فرهنگ همگي آنان شده عربي. ايرانيان و قسمتي از روم شرقي كه امروزه تركيه است از اين تهاجم مصون نماندند. اما بخاطر تعصباتي كه خود ايرانيان بر روي نژاد و فرهنگ خود داشتند، از زير بار رفتن فرهنگ و زبان عرب خوداري كردند. حتي دين اسلام را كه پس از دويست سال حاكميت اعراب بر ايران پذيرفتند، آداب و مناسك فرهنگي خود را وارد دين اسلام كردند. از اين رو اكنون با آنكه ايران جزو كشورهاي اسلامي شناخته مي‌شود، لكن جزو كشورهاي عربي شده نيست. البته اين را اضافه كنم كه وقتي مي‌گوييم ايران، منظور اين ايران امروزي با سرحدات كنوني نيست. بلكه ايراني است كه در دوران ساساني بود، كه شامل قسمتهايي از افغانستان، پاكستان، آذربايجان، ارمنستان، تركمنستان، تاجيكستان و قسمتهاي كردنشين عراق مي‌باشد. اينان مسلمان شدند اما عرب نشدند. آن تهاجمات و فتوحات غير منطقي اعراب، اكنون باعث اين وهم شده كه دين اسلام دين شمشير و جبر است و متاسفانه اين تصور در بين خود مسلمين بيشتر قوت دارد. كمااينكه شما مي‌بينيد پرچم كشور عربستان كه ام‌القراء اسلامي مي‌باشد منقوش به كلمه لاالله الاالله محمدرسول‌الله است كه زير آن نيز يك شمشير است! اين به چه معني است به خود شما واگذار مي‌كنم. به هر حال چون در اين خصوص بحث مستقلي دارم به همين مقدار بسنده مي‌كنم.
پس يكي ديگر از دلايل تحديد معنا و مفهوم اسلام به يك آيين، تعصبات و مطلق‌بيني‌هاي نژادي و قومي بوده است.
نتيجه بحث اين كه: اسلام ديني است واحد كه داراي آيين و مناسك مختلف مي‌باشد، همچون يهوديت، مسيحيت و عربيت كه ما اين را اسلاميت مي‌شناسيم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پي نوشتها
1:ما كان ابراهيم يهوديا و لانصرانيا و لكن حنيفا مسلما
2:اذ قال له ربه اسلم قال اسلمت لرب العالمين
3:قل انني هداني ربي الي صراط مستقيم دينا قيما ملة ابراهيم حنيفا
4:قالوا نعبد الهك و اله آباءك ابراهيم و اسماعيل و اسحق اله واحدا و نحن له مسلمون
5:قال الحواريون نحن انصارالله آمنا بالله و اشهد بانا مسلمون
6:و اذا يتلي عليهم قالوا آمنا به انه الحق من ربنا انا كنا من قبله مسلمين، قصص-52
7:تورات، سفر خروج، باب بيستم
8:يسنا-28
9:يسنا-29 بند4
10:يسنا-31 بند7
11:يسنا-30 بند10
12:ومن يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه و هو في الآخرة من الخاسرين
13:ما كان ابراهيم يهوديا و لانصرانيا و لكن كان حنيفا مسلما
14:قل يا اهل الكتب تعالوا الي كلمه سواء بيننا و بينكم الانعبد الاالله و لانشرك به شيئا و لايتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله
15:قل يا اهل الكتاب لستم علي شيئ حتي تقيموا التوراه و الانجيل، مائده-68
16:ثم اتينا موسي الكتاب تماما علي الذين احسن و تفضيلا لكل شيئ و هدي و رحمه لعلهم بلقاء ربهم يومنون
17:قويل للذين يكتبون الكتاب بايديهم ثم يقولون هذا من عند الله ليشتروا به ثمنا قليلا
18:ن القآن الذي جاء به جبرئيل الي محمد(ص) سبعه عشر الف آيه
19:فانه نزله علي قلبك باذن الله مصدقا لما بين يديه و هدي و بشري للمؤمنين- نزل عليك الكتاب بالحق مصدقا لما بين يديه و انزل التوراة و الانجيل- و انزلنا اليك الكتاب بالحق مصدقا لما بين يديه من الكتاب و مهيمنا عليه- و الذين اوحينا اليك هو الحق مصدقا لما بين
يديه